دنياي روانشناسي |
چكيده فراموشي تفكيكي نوعي اختلال است كه با شكاف حافظه گزارش شده به صورت گذشته نگر مشخص مي شود. اين شكاف ها شامل عدم توانايي در يادآوري اطلاعات شخصي ، معمولاً از نوع آسيب زا يا استرس زا است. فراموشي تجزيه اي معمولاً در حضور ساير شرايط رواني ، به ويژه اختلالات شخصيتي ، رخ مي دهد. در ادبيات و در عمل باليني ، اغلب با اختلالات شخصيتي DSM-IV-TR خوشه B همراه است. با اين حال ، شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهد احتمال فراموشي جداكننده در ميان افراد مبتلا به اختلالات شخصيت خوشه C وجود دارد. در اينجا بحث در مورد انواع از دست دادن حافظه ، دو مورد فراموشي تجزيه در بيماران مبتلا به آسيب شناسي رواني Cluster C و يك بررسي متمركز است. مقدمه همانطور كه توسط تولوينگ تعريف شده است ، انسانها داراي سه نوع حافظه اصلي هستند. 1 حافظه اپيزوديك به ياد آوردن وقايع به گونه اي است كه مي توان يك فيلم را به ياد آورد. حافظه معنايي دانش در مورد جهان و حافظه كلمات ، تاريخ ها و حقايق است. حافظه رويه اي توانايي به خاطر سپردن روال حركتي مانند شانه زدن مو است. از بين رفتن هر يك از اين نوع حافظه ها مي تواند ناشي از آسيب ارگانيك به نئوكورتكس باشد ، همانطور كه در مورد آسيب مغزي مغزي ، عروق مغزي (CVA) ، ضايعه اشغال كننده فضا يا قرار گرفتن در معرض سمي. روش ديگر ، كمبود حافظه مي تواند ناشي از فشار رواني شديد باشد ، همانطور كه در اختلالات تجزيه ديده مي شود. معيارهاي تشخيصي DSM-IV-TR براي فراموشي جداكننده DA مي تواند يك تصوير باليني بسيار گيج كننده ارائه دهد .4،5 تفاوت بين از دست دادن حافظه آلي و تجزيه اولين گام براي تشخيص دقيق است (جدول 2). برخلاف زوال عقل ، كه در آن فرد ممكن است اطلاعات شخصي خود را به خاطر بسپارد اما موضوعات عمومي را به ياد نمي آورد ، يك ارائه عمومي براي DA فراموشي هويت شخصي و جزئيات آسيب زا است ، اما حافظه سالم براي اطلاعات عمومي است. ساير فراموشي ها ، مانند فراموشي جهاني گذرا و فراموشي پس از ضربه ، با هر دو روش فراموشي و فراموشي آنتروگراد مداوم وجود دارد و مشكلات يادگيري اطلاعات جديد را نشان مي دهد. به جز فراموشي ، افراد مبتلا به DA از نظر شناختي سالم و منسجم به نظر مي رسند. پيشرفت هاي اخير در فيزيولوژي مغز و اعصاب روند حافظه را از منظر زيست شناختي روشن كرده است ، اما DA همچنين داراي يك م psychologicalلفه روانشناختي قابل توجهي است. با اين حال ، شايان ذكر است كه چگونه چندين متخصص در اين زمينه DA را مفهوم سازي مي كنند. ون در هارت ديدگاه ژنتيكي در مورد تجزيه را به عنوان "فرآيند و محصول تقسيم رواني و جسمي ، كه ناشي از تأثير عواطف تروما است" توصيف كرد. . گابارد DA را به روش زير مفهوم بندي مي كند: "خاطرات خود آسيب ديده بايد جدا شود زيرا با خود روزمره كه به نظر مي رسد كنترل كامل دارد ناسازگار است." 9 برخلاف سركوب ، كه مي توان آن را تقسيم افقي در سيستم حافظه دانست. ، تفكيك شامل يك تقسيم عمودي است .10 اين منجر به از دست دادن حافظه براي دوره هاي گسسته از زمان به جاي وقايع گسسته مي شود. علائم تجزيه معمولاً با اختلالات شخصيتي خوشه B در ارتباط است ، احتمالاً به اين دليل كه اين افراد اغلب داراي سابقه آسيب روحي يا جسمي هستند. اختلالات ، و DA نيز برجسته است. در تلاش براي نشان دادن اين رابطه ، دو مورد از بروز DA در بيماران با ويژگي هاي شخصيتي اجتنابي و وابسته ارائه شده است ، و پس از آن يك بررسي متمركز از ادبيات فعلي ارائه مي شود. بيمار يك جوان 19 ساله عضو خدمت سربازي بود كه پس از مشخص شدن سطح ساليسيلات سمي در دو مورد جداگانه در بيمارستان بستري شد. هر دو بار ، او با شكايت از حالت تهوع ، عدم تعادل ، تنفس سخت ، ديافورز ، و همتمزيس به يك كلينيك مراقبت هاي اوليه مراجعه كرد. ارزيابي هاي آزمايشگاهي ميزان ساليسيلات سمي را نشان داد ، اما بيمار مصرف هر دارويي را انكار كرد ، از دست دادن حافظه را انكار كرد و بدون شكايت روانپزشكي بود. بيمار با تشخيص محور I در مورد فراموشي تجزيه اي و تشخيص محور II از اختلال شخصيت اجتنابي از بخش روانپزشكي بستري مرخص شد. وي در هنگام بستري شدن در بيمارستان و ماههاي پس از آن قادر به يادآوري جزئيات بلعها نبود و سرانجام بدون هيچگونه پيامد بعدي روانپزشكي از خدمت فعال مرخص شد. اطلاعات وثيقه اي كه از طرف دوستان و خانواده اش به دست آمده نشان مي دهد كه وي "آسان گير" ، "سخت كوش" و "يك پسر خوب براي حضور در خانه" است. آنها گزارش دادند كه او دوست دارد ديگران را راضي كند و از رويارويي يا درگيري بين فردي بسيار ناراحت كننده است ، ويژگي هايي كه در محيط بخش روانپزشكي نيز مشهود بود. سرانجام كشف شد كه اين جنبه هاي شخصيتي او تا حد زيادي به وقايع منتهي به بستري شدن در بيمارستان كمك مي كند. وي پس از ترخيص از بيمارستان ، در جلسات هفتگي روان درماني بصيرت مدار شركت كرد. پيشنهادهاي اضافي آسيب شناسي شخصيت به طور فزاينده اي مشهود شد. آزمايش روانشناختي تشخيص DA را پشتيباني مي كند و "ويژگيهاي [شخصيتي] وابسته و منفعل-پرخاشگرانه را پيشنهاد مي كند. علاوه بر اين ، روانشناس معاينه گزارش داد كه بيمار "به نظر نمي رسد توانايي صميميت سالم داشته باشد و ممكن است به طور مداوم شركايي را با مشكلات مشابه انتخاب كند." وي با تشخيص DA و ويژگي هاي شخصيتي وابسته ، پنج ماه پس از اپيزود عفوني از ارتش ترخيص شد. ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
اختلال اضطراب جدايي (SAD) نوعي اختلال اضطرابي است كه در آن فرد نسبت به جدايي از خانه و / يا از افرادي كه فرد به آنها وابستگي عاطفي شديدي دارد ، اضطراب زيادي را تجربه مي كند (به عنوان مثال ، والدين ، سرپرستان ، افراد مهم ديگر يا خواهر و برادر) اين بيماري در نوزادان و كودكان كوچك معمولاً بين سنين شش تا هفت ماه تا سه سال شايع است ، اگرچه ممكن است از نظر آسيب شناسي در كودكان بزرگتر ، بزرگسالان و بزرگسالان خود را نشان دهد. اضطراب جدايي بخشي طبيعي از روند رشد است. برخلاف SAD (با اضطراب بيش از حد نشان داده مي شود) ، اضطراب جدايي طبيعي نشان دهنده پيشرفت سالم در بلوغ شناختي كودك است و نبايد آن را يك مشكل رفتاري در حال رشد دانست. [1] [2]
زمينه علائم و نشانه ها محل كار محيطي تشخيص اضطراب جدايي در كودكان خردسال طبيعي است ، تا زماني كه آنها 3 تا 4 سال سن نداشته باشند ، زماني كه كودكان در مهد كودك يا پيش دبستاني رها مي شوند ، از والدين يا مراقب اصلي خود دور نيستند. [31] ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
اختلال وحشت چيست؟ علائم اختلال وحشت چيست؟ حمله وحشت چه حسي دارد؟ چه عواملي باعث اختلال وحشت مي شود؟ چه كسي در معرض ابتلا به اختلال وحشت است؟ چگونه اختلال وحشت تشخيص داده مي شود؟ چگونه اختلال وحشت درمان مي شود؟ چشم انداز بلند مدت چيست؟ ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
آگورافوبيا نوعي اختلال اضطرابي است كه با علائم اضطراب در موقعيت هايي مشخص مي شود كه فرد محيط خود را ناامن مي داند و هيچ راهي آسان براي فرار ندارد. [1] اين شرايط مي تواند شامل فضاهاي باز ، حمل و نقل عمومي ، مراكز خريد يا به سادگي خارج از خانه آنها باشد. [1] قرار گرفتن در اين شرايط ممكن است منجر به حمله وحشت شود. [2] علائم تقريباً در هر بار مواجه شدن با وضعيت رخ مي دهد و بيش از شش ماه ادامه دارد. [1] مبتلايان براي جلوگيري از اين شرايط بسيار تلاش خواهند كرد. [1] در موارد شديد ممكن است افراد كاملاً نتوانند خانه هاي خود را ترك كنند. [2] علائم و نشانه ها موارد وحشت زدگي علل ماده القا شده روانشناسي تكاملي درمان ها پزشكي جايگزين ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
هيستري به زبان عاميانه به معناي بيش از حد احساسي غيرقابل كنترل است و مي تواند به يك حالت ذهني يا احساسي موقتي اشاره داشته باشد. با اين حال ، در قرن نوزدهم هيستري يك بيماري جسمي قابل تشخيص در زنان در نظر گرفته شد ، و سپس در قرن 20 به يك بيماري رواني منتقل شد. [1] بسياري از روانپزشكان تأثيرگذار مانند زيگموند فرويد و ژان مارتين شاركو تحقيقاتي را بر روي بيماران هيستري اختصاص داده اند. [2] در حال حاضر ، بيشتر پزشكاني كه طب غربي را انجام مي دهند ، هيستري را به عنوان يك تشخيص پزشكي قبول نمي كنند. [3] تشخيص پتوشي هيستري به چندين دسته پزشكي از جمله صرع ، اختلال شخصيت هيستريونيك ، اختلالات تبديل ، اختلالات تجزيه يا ساير شرايط پزشكي تقسيم شده است. [3] [4] بعلاوه ، انحرافات اجتماعي ، مانند تصميم براي عدم ازدواج ، ديگر اختلالات روانشناختي محسوب نمي شوند. [3] كلمه هيستري از كلمه يوناني "رحم" ، هيسترا گرفته شده است [3]. قديمي ترين سابقه هيستري به سال 1900 قبل از ميلاد باز مي گردد. هنگامي كه مصري ها ناهنجاري هاي رفتاري را در زنان بالغ در پاپيروس پزشكي ثبت كردند [3]. مصري ها اختلالات رفتاري را به رحم سرگردان نسبت مي دادند - بنابراين بعداً شرايط را هيستري ناميدند [3]. براي درمان هيستري پزشكان مصري داروهاي مختلفي را تجويز كردند [3]. به عنوان مثال ، پزشكان براي تشويق رحم براي بازگشت به موقعيت مناسب ، مواد بويايي شديدي بر روي حفره بيماران قرار مي دهند [3]. تاكتيك ديگر بوييدن يا بلعيدن گياهان نامطبوع براي تشويق رحم براي فرار به قسمت تحتاني معده ماده بود. يونانيان باستان توضيحات مصريان باستان در مورد هيستري را پذيرفتند. با اين وجود ، آنها در تعريف خود از هيستري ، عدم توانايي در به دنيا آوردن فرزندان يا عدم ازدواج را شامل مي شوند [3]. روميان باستان نيز هيستري را به ناهنجاري در رحم نسبت مي دادند. با اين حال ، توضيح سنتي در مورد رحم سرگردان را كنار گذاشت [3]. در عوض ، روميان باستان دليل اصلي هيستري بيماري رحم يا ايجاد اختلال در توليد مثل (يعني سقط جنين ، يائسگي و غيره) بودند [3]. نظريه هاي هيستري از مصريان باستان ، يونانيان باستان و روميان باستان اساس درك غربي ها از هيستري بود [3]. با اين حال ، در طول قرن شانزدهم و هفدهم فعالان و دانشمندان تلاش كردند تا برداشت از هيستري را به يك وضعيت پزشكي تغيير دهند [2]. بخصوص ، چارلز لپوئيس ، پزشك فرانسوي اصرار داشت كه هيستري بيماري مغز است. [6] بعلاوه ، در سال 1697 ، پزشك انگليسي توماس سيدنهم نظريه پردازي كرد كه هيستري به جاي يك وضعيت جسمي ، يك شرايط عاطفي است [2]. بسياري از پزشكان از Lepois و Sydenham پيروي كردند و هيستري از روح و رحم جدا شد [6]. در اين دوره زماني ، علم شروع به تمركز هيستري در سيستم عصبي مركزي كرد [6]. همانطور كه پزشكان درك بيشتري از سيستم عصبي انسان پيدا كردند ، مدل عصبي هيستري ايجاد شد كه مفهوم هيستري را به عنوان يك اختلال رواني بيشتر پيش برد [6]. در طي قرن 20 ، با پيشرفت روانپزشكي در غرب ، تشخيص اضطراب و افسردگي جايگزين تشخيص هاي هيستري در كشورهاي غربي شد [2]. به عنوان مثال ، از سال 1949 تا 1978 پذيرش سالانه بيماران هيستري در انگليس و ولز تقريباً دو سوم كاهش يافته است [2]. با كاهش بيماران هيستري در فرهنگ هاي غربي ، بيماران اضطرابي و افسردگي افزايش يافتند [2]. اگرچه در غرب رو به كاهش است ، اما در كشورهاي شرقي مانند سودان ، مصر و لبنان تشخيص هيستري ثابت باقي مانده است [2]. نظريه هاي مربوط به اينكه چرا تشخيص هيستري شروع به كاهش مي كند متفاوت است ، اما بسياري از مورخان استنباط مي كنند كه جنگ جهاني دوم ، غرب زدگي و مهاجرت انتظارات بهداشت روان غربي را تغيير داده است [2] [10]. جوامع غربي قرن بيستم انتظار داشتند افسردگي و اضطراب بيشتر در نسل هاي پس از جنگ جهاني دوم و آوارگان ظاهر شود. و بنابراين ، افراد گزارش دادند يا بر اين اساس تشخيص داده شدند [2]. علاوه بر اين ، پيشرفت هاي پزشكي بيماري هايي را توضيح مي دهد كه قبلاً به هيستري مانند صرع يا ناباروري نسبت داده شده بودند [8]. پس از كاهش تدريجي در تشخيص ها و گزارش ها ، در سال 1980 هيستري از كتابچه راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني (DSM) انجمن روانپزشكان آمريكا كه شامل هيستري به عنوان يك اختلال رواني از انتشار دوم آن در سال 1968 بود ، حذف شد [8]. علائم تاريخي از نظر تاريخي ، علائم هيستري دامنه زيادي دارند. مثلا:
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
وسواس فكري عملي (OCD) نوعي اختلال رواني است كه در آن فرد احساس مي كند نياز به انجام روتين هاي خاص به طور مكرر دارد (به اصطلاح "اجبار" است) يا افكار خاصي دارد كه به طور مكرر انجام مي شود ("وسواس" ناميده مي شود). [1] فرد قادر نيست بيش از مدت كوتاهي افكار يا فعاليتها را كنترل كند. [1] اجبارهاي معمول شامل شستن دست ، شمارش اشيا و بررسي قفل شدن درب است. [1] برخي ممكن است در بيرون بردن چيزها مشكل داشته باشند. [1] اين فعاليت ها تا حدي اتفاق مي افتد كه زندگي روزمره فرد تحت تأثير منفي قرار مي گيرد ، [1] اغلب بيش از يك ساعت در روز طول مي كشد. [2] بيشتر بزرگسالان متوجه مي شوند كه اين رفتارها منطقي نيستند. [1] اين بيماري با تيك ، اختلال اضطراب و افزايش خطر خودكشي همراه است. [2] [3] علت آن ناشناخته است. [1] به نظر مي رسد برخي از اجزاي ژنتيكي وجود دارد كه هر دو دوقلوي همسان بيشتر از هر دو دوقلوي غير همسان تحت تأثير قرار مي گيرند. [2] عوامل خطر شامل سابقه كودك آزاري يا ساير موارد استرس زا است. [2] ثبت شده است كه برخي موارد به دنبال عفونت رخ داده است. [2] تشخيص براساس علائم است و مستلزم رد ساير دلايل مربوط به دارو يا پزشكي است. [2] براي ارزيابي شدت مي توان از مقياس هاي رتبه بندي مانند مقياس وسواس اجباري Yale-Brown (Y-BOCS) استفاده كرد. [7] ساير اختلالات با علائم مشابه شامل اختلال اضطراب ، اختلال افسردگي اساسي ، اختلالات خوردن ، اختلالات تيك و اختلال شخصيت وسواسي-اجباري است. [2] درمان شامل روان درماني ، مانند درمان رفتاري شناختي (CBT) ، و گاهي داروهاي ضد افسردگي ، مانند مهاركننده هاي انتخابي جذب مجدد سروتونين (SSRI) يا كلوميپرامين است. [4] [5] CBT براي OCD شامل قرار گرفتن در معرض بيشتر مواردي است كه باعث بروز مشكلات مي شود در حالي كه اجازه تكرار رفتار تكراري را نمي دهد. [4] بر خلاف اين ، درمان فراشناختي رفتارهاي تشريفاتي را تشويق مي كند تا رابطه با افكار شخص در مورد آنها تغيير يابد. [8] در حالي كه به نظر مي رسد كلوميپرامين مانند SSRI ها كار مي كند ، اين عوارض جانبي بيشتري دارد و به همين دليل به عنوان يك روش درماني خط دوم رزرو مي شود. [4] داروهاي ضد روان پريشي غيرمعمول ممكن است در مواردي كه علاوه بر SSRI در موارد مقاوم به درمان استفاده مي شود ، مفيد باشد اما با افزايش خطر عوارض جانبي نيز همراه است. [5] [9] بدون درمان ، اين بيماري اغلب دهه ها به طول مي انجامد. [2] وسواس در برخي از دوره هاي زندگي خود حدود 3/2 درصد افراد را تحت تأثير قرار مي دهد [6] در حاليكه نرخ آنها در هر سال حدود 2/1 درصد است. [2] شروع علائم پس از 35 سالگي غيرمعمول است و نيمي از افراد قبل از 20 سالگي دچار مشكل مي شوند. [1] [2] نرها و ماده ها به طور مساوي تحت تأثير قرار مي گيرند [1] و در سراسر جهان اتفاق مي افتد. [2] از جمله وسواس - اجباري گاهي اوقات به صورت غيررسمي و غير مرتبط با OCD استفاده مي شود تا كسي را بيش از حد دقيق ، كمال طلب ، جذب شده يا ثابت جلوه دهد. [10] OCD مي تواند با طيف گسترده اي از علائم ظاهر شود. گروه خاصي از علائم معمولاً با هم اتفاق مي افتند. اين گروهها بعضاً بعنوان ابعاد يا خوشه هايي ديده مي شوند كه ممكن است يك روند اساسي را منعكس كنند. ابزار ارزيابي استاندارد OCD ، مقياس وسواس اجباري Yale-Brown (Y-BOCS) ، داراي 13 دسته علائم از پيش تعريف شده است. اين علائم در سه تا پنج گروه قرار مي گيرند. [11] با بررسي متاآناليز ساختارهاي علائم ، ساختار چهار عاملي (گروه بندي) قابل اطمينان ترين است. گروه هاي مشاهده شده شامل "عامل تقارن" ، "عامل افكار ممنوع" ، "عامل تميز كردن" و "عامل احتكار" بودند. "عامل تقارن" با وسواس مربوط به ترتيب ، شمارش و تقارن و همچنين تكرار اجبارها ارتباط زيادي دارد. "عامل افكار ممنوع" با افكار مزاحم و ناراحت كننده از طبيعت خشن ، مذهبي يا جنسي ارتباط زيادي دارد. "عامل تميز كردن" با وسواس در مورد آلودگي و اجبارهاي مربوط به تميز كردن رابطه زيادي دارد. "عامل احتكار" فقط شامل وسواس و اجبارهاي مربوط به احتكار است و به عنوان متمايز از ساير گروه بندي هاي علائم شناخته مي شود. [12] در حالي كه OCD از نظر عصب روانشناختي يك اختلال همگن در نظر گرفته شده است ، بسياري از نقايص قلبي عصبي - رواني ممكن است به دليل اختلالات همراه باشد. علاوه بر اين ، برخي از زيرگروه ها با بهبود عملكرد در برخي كارها مانند شناخت الگو (زير نوع شستشو) و حافظه كاري فضايي (زيرگروه فكر وسواسي) همراه بوده اند. زير گروه ها نيز با يافته هاي تصويربرداري عصبي و پاسخ درماني متمايز شده اند. مطالعات تصويربرداري عصبي در اين باره بسيار كم بوده است و زيرگروه هاي مورد بررسي نيز براي نتيجه گيري بسيار متفاوت بوده اند. از طرف ديگر ، پاسخ درماني وابسته به زيرگروه مورد مطالعه قرار گرفته است و زيرگروه احتكار به طور مداوم حداقل به درمان پاسخ داده است. [13] وسواس وسواس فكري هستند كه علي رغم تلاش براي ناديده گرفتن يا مقابله با آنها ، عود مي كنند و ادامه مي يابند. [14] افراد مبتلا به OCD به طور مرتب براي رهايي از اضطراب مربوط به وسواس ، كارها يا اجباري انجام مي دهند. در درون افراد و در ميان افراد ، وسواس هاي اوليه يا افكار سرزده ، در وضوح و وضوح آنها متفاوت است. يك وسواس نسبتاً مبهم مي تواند شامل يك احساس كلي از هم گسيختگي يا تنش همراه با اين باور باشد كه زندگي نمي تواند در حالت عادي ادامه يابد در حالي كه عدم تعادل باقي مانده است. يك وسواس شديدتر مي تواند مشغله فكر يا تصويري باشد كه شخص نزديك به او در حال مرگ است [15] [16] يا نفوذ مربوط به "درست بودن رابطه". [17] وسواس هاي ديگر مربوط به اين احتمال است كه شخص يا چيز ديگري غير از خود - مانند خدا ، شيطان يا بيماري - به شخص مبتلا به OCD آسيب برساند يا به افراد يا چيزهايي كه فرد برايشان مهم است آسيب برساند. ساير افراد مبتلا به OCD ممكن است احساس برآمدگي هاي نامرئي ناشي از بدن خود را داشته باشند يا اين احساس را داشته باشند كه اجسام بي جان تحت فشار قرار مي گيرند. [18] برخي از افراد مبتلا به OCD وسواس جنسي را تجربه مي كنند كه ممكن است شامل افكار مزاحم يا تصاوير "بوسيدن ، لمس كردن ، دوست داشتن ، رابطه دهاني ، رابطه مقعدي ، رابطه جنسي ، محارم جنسي و تجاوز جنسي" با "غريبه ها ، آشنايان ، والدين ، فرزندان ، اعضاي خانواده ، دوستان ، همكاران ، حيوانات و شخصيتهاي مذهبي "و مي تواند شامل" محتواي دگرجنسگرايانه يا همجنسگرايانه "با افراد در هر سني باشد. [19] مانند ساير افكار يا تصاوير سرزده ، ناخوشايند ، برخي از افكار ناخوشايند جنسي در برخي مواقع طبيعي است ، اما افراد مبتلا به OCD ممكن است اهميت فوق العاده اي براي افكار قائل شوند. به عنوان مثال ، ترس وسواسي در مورد گرايش جنسي مي تواند در شخص مبتلا به OCD و حتي در اطرافيان او به عنوان بحران هويت جنسي ظاهر شود. [20] [21] بعلاوه ، ترديدي كه با اختلال وسواس فكري همراه است منجر به عدم اطمينان در مورد اينكه آيا فرد مي تواند بر اساس افكار آزار دهنده عمل كند ، منجر به انتقاد از خود يا تنفر از خود مي شود. [19] بيشتر افراد مبتلا به OCD درك مي كنند كه مفهوم آنها با واقعيت مطابقت ندارد. با اين حال ، آنها احساس مي كنند كه بايد طوري رفتار كنند كه تصورات آنها درست باشد. به عنوان مثال ، فردي كه به احتكار اجباري دست مي زند ممكن است تمايل داشته باشد كه مواد غيرآلي را طوري رفتار كند كه گويي از حساسيت يا حقوق موجودات زنده برخوردار است ، در حالي كه قبول مي كند چنين رفتاري از نظر عقلي بيشتر غير منطقي است. اين بحث وجود دارد كه احتكار با ساير علائم OCD بايد در نظر گرفته شود يا خير. [22] OCD گاهي اوقات بدون اجبار آشكار ظاهر مي شود ، كه تحت عنوان OCD در درجه اول وسواس شناخته مي شود. با يك تخمين مي توان OCD بدون اجبار آشكار را مشخص كرد كه 50 تا 60 درصد موارد OCD است. [23] اجبارها برخي از مبتلايان به اختلال وسواس فكري تشريفات اجباري را انجام مي دهند ، زيرا به طور غيرقابل توصيفي احساس مي كنند كه مجبور به انجام آن هستند ، در حالي كه برخي ديگر اجباري عمل مي كنند تا اضطراب ناشي از افكار وسواسي خاص را كاهش دهند. ممكن است فرد احساس كند كه اين اقدامات به نوعي يا از وقوع يك واقعه مخوف جلوگيري مي كند و يا اين رويداد را از ذهن خود دور مي كند. در هر صورت ، استدلال فرد چنان متفرق يا تحريف شده است كه منجر به پريشاني قابل توجهي براي فرد مبتلا به OCD يا اطرافيان مي شود. چيدن بيش از حد پوست ، كشيدن مو ، جويدن ناخن و ساير اختلالات رفتاري تكراري متمركز بر بدن همه در طيف وسواس اجباري است. [2] برخي از افراد مبتلا به OCD مي دانند كه رفتارهاي آنها منطقي نيست ، اما احساس مي كنند مجبورند با آنها رفتار كنند تا احساس وحشت يا ترس را از بين ببرند. [2] [24] برخي از اجبارهاي رايج شامل شستن دست ، تميز كردن ، بررسي موارد (به عنوان مثال قفل درها) ، تكرار اقدامات (به عنوان مثال روشن و خاموش كردن سوئيچ ها) ، سفارش موارد به روش خاصي و درخواست اطمينان خاطر. [25] اجبارها با تيك ها (مانند لمس كردن ، ضربه زدن ، مالش ، يا چشمك زدن) [26] و حركات كليشه اي (مانند ضربه زدن به سر ، تكان خوردن بدن يا گاز گرفتن از خود) متفاوت هستند ، كه معمولاً آنقدرها پيچيده نيستند و با وسواس زياد رسوب نمي كنند. . [2] تشخيص تفاوت بين اجبار و تيك هاي پيچيده گاهي دشوار است. [2] حدود 10٪ تا 40٪ افراد مبتلا به OCD نيز داراي اختلال تيك مادام العمر هستند. [27] مردم به عنوان فرار از افكار وسواسي خود به اجبار اعتماد مي كنند. با اين حال ، آنها مي دانند كه تسكين فقط موقتي است و افكار سرزده به زودي برمي گردند. برخي از افراد براي اجتناب از موقعيت هايي كه باعث وسواس آنها مي شود از اجبار استفاده مي كنند. اگرچه برخي از افراد كارهاي خاصي را بارها و بارها انجام مي دهند ، اما لزوماً اين اعمال را اجباري انجام نمي دهند. به عنوان مثال ، كارهاي روزمره قبل از خواب ، يادگيري يك مهارت جديد و اعمال مذهبي اجباري نيست. اينكه رفتارها اجباري هستند يا عادت صرفاً بستگي به زمينه انجام رفتارها دارد. به عنوان مثال ، ترتيب و سفارش كتاب به مدت هشت ساعت در روز از شخصي كه در كتابخانه كار مي كند انتظار مي رود ، اما در شرايط ديگر غير عادي به نظر مي رسد. به عبارت ديگر ، عادت ها باعث مي شود كه زندگي فرد كارآيي داشته باشد ، در حالي كه اجبارها باعث اخلال در آن مي شود. علاوه بر اضطراب و ترس همراه با اختلال وسواس فكري ، مبتلايان ممكن است هر روز ساعت ها به انجام چنين اجباري بپردازند. در چنين شرايطي ، تحقق نقش هاي خانوادگي يا اجتماعي خود براي فرد دشوار است. در برخي موارد ، اين رفتارها مي تواند علائم جسمي نامطلوبي نيز ايجاد كند. به عنوان مثال ، افرادي كه با وسواس دستان خود را با صابون ضد باكتري و آب گرم مي شويند ، مي توانند پوست خود را با درماتيت قرمز و خام كنند. [29] افراد مبتلا به OCD مي توانند از منطق منطقي براي توضيح رفتار خود استفاده كنند. با اين حال ، اين منطقي سازي ها در مورد رفتار كلي اعمال نمي شوند بلكه در مورد هر نمونه به طور جداگانه اعمال مي شوند. به عنوان مثال ، شخصي كه اجباري درب ورودي را چك مي كند ممكن است استدلال كند كه زمان صرف شده و استرس ناشي از يك بار ديگر چك كردن درب ورودي بسيار كمتر از زمان و استرس مربوط به سرقت است و بنابراين بررسي گزينه بهتر است. در عمل ، بعد از آن بررسي ، فرد هنوز مطمئن نيست و فكر مي كند كه انجام يك چك ديگر بهتر است و اين استدلال مي تواند تا زماني كه لازم باشد ادامه يابد. بينش، بصيرت، درون بيني DSM-V شامل سه مشخص كننده براي سطح بينش در OCD است. بصيرت خوب يا منصفانه با تأييد اينكه باورهاي وسواس جبري درست است يا ممكن نيست ، مشخص مي شود. بينش ضعيف با اين باور مشخص مي شود كه باورهاي وسواسي احتمالاً درست هستند. فقدان بينش ، عقايد وسواسي را افكار هذياني مي داند و در حدود 4٪ از مبتلايان به اختلال وسواس فكري رخ مي دهد. [30] ايده هاي بيش از حد ارزش گذاري شده برخي از افراد مبتلا به OCD چيزي را كه به عنوان ايده هاي بيش از حد ارزشمند شناخته مي شود به نمايش مي گذارند. در چنين مواردي ، فرد مبتلا به اختلال وسواس فكري واقعاً مطمئن نخواهد بود كه ترس ناشي از اجبارهاي او غير منطقي است يا خير. بعد از مدتي بحث ، مي توان فرد را متقاعد كرد كه ترس او بي دليل است. ممكن است انجام ERP درماني بر روي چنين افرادي دشوارتر باشد زيرا آنها حداقل در ابتدا تمايلي به همكاري ندارند. موارد شديدي وجود دارد كه در آن فرد اعتقاد تزلزل ناپذيري در زمينه OCD دارد كه تشخيص آن از اختلالات روان پريشي دشوار است. [31 عملكرد شناختي اگرچه زماني اعتقاد بر اين بود كه با هوش بالاتر از حد متوسط در ارتباط است ، اما به نظر نمي رسد كه اين الزاماً چنين باشد. [32] يك بررسي در سال 2013 گزارش داد كه افراد مبتلا به OCD ممكن است گاهي اوقات كمبود شناختي خفيف اما گسترده داشته باشند. با توجه به حافظه فضايي ، به ميزان كمتري با حافظه كلامي ، روان بودن ، عملكرد اجرايي و سرعت پردازش ، در حالي كه توجه شنوايي به طور قابل توجهي تحت تأثير قرار نگرفت. [33] افراد مبتلا به OCD در تدوين استراتژي سازماني براي كدگذاري اطلاعات ، تغيير تنظيمات و مهار حركتي و شناختي اختلال نشان مي دهند. [34] زيرگروههاي خاص ابعاد علائم در OCD با نقص شناختي خاصي همراه است. [35] به عنوان مثال ، نتايج يك متاآناليز در مقايسه علائم شستشو و بررسي گزارش داد كه واشرها از هشت تست از ده تست شناختي بهتر از چك كننده ها هستند. [36] بعد علائم آلودگي و تميز كردن ممكن است با نمرات بالاتر در آزمون مهار و حافظه كلامي همراه باشد. [37] فرزندان تقريباً 1-2٪ از كودكان تحت تأثير OCD قرار مي گيرند. [38] علائم وسواس فكري عملي در كودكان 10-14 ساله بيشتر اتفاق مي افتد ، در مردان علائم در سن زودتر و سطح شديدتري نسبت به زنان مشاهده مي شود. [39] در كودكان ، علائم را مي توان حداقل در چهار نوع گروه بندي كرد. [11] شرايط وابسته مبتلايان به اختلال وسواس فكري ممكن است با ساير موارد ، و يا به جاي آن ، مبتلا به اختلال وسواس فكري ، مانند اختلال شخصيت وسواسي-اجباري فوق الذكر ، اختلال افسردگي اساسي ، اختلال دو قطبي ، [40] اختلال اضطراب عمومي ، بي اشتهايي عصبي ، اختلال اضطراب اجتماعي ، پرخوري قلبي شود. عصب ، سندرم تورت ، وسواس تحول ، اختلال طيف اوتيسم ، اختلال بيش فعالي با كمبود توجه ، درماتيلومانيا (برداشتن اجباري پوست) ، اختلال بدشكلي بدن و تريكوتيلومانيا (كشيدن مو). بيش از 50 درصد افراد تمايل به خودكشي دارند و 15 درصد نيز اقدام به خودكشي كرده اند. [7] افسردگي ، اضطراب و اقدام به خودكشي قبلي خطر اقدام به خودكشي در آينده را افزايش مي دهد. [41] همچنين مشخص شده است كه افراد مبتلا به OCD تحت تأثير سندرم فاز خواب تأخير با ميزان قابل توجهي بالاتر از عموم قرار دارند. [42] علاوه بر اين ، علائم شديد OCD به طور مداوم با اختلال بيشتر در خواب همراه است. كاهش زمان خواب و كارايي خواب در افراد مبتلا به OCD با تاخير در شروع و جبران خواب و افزايش شيوع اختلال فاز خواب تأخيري مشاهده شده است. [43] از نظر رفتاري ، برخي تحقيقات وجود دارد كه ارتباط بين اعتياد به مواد مخدر و اين اختلال را نشان مي دهد. به عنوان مثال ، خطر اعتياد به مواد مخدر در بين افراد داراي هرگونه اختلال اضطراب بيشتر است (احتمالاً به عنوان روشي براي كنار آمدن با افزايش سطح اضطراب) ، اما اعتياد به مواد مخدر در افراد مبتلا به OCD ممكن است نوعي رفتار اجباري باشد و نه فقط به عنوان مكانيزم كنار آمدن. همچنين افسردگي در بين افراد مبتلا به OCD به شدت شيوع دارد. مينكا ، واتسون و كلارك (1998) ، يك توضيح در مورد ميزان بالاي افسردگي در ميان جمعيت OCD ارائه داد ، كه توضيح داد كه افراد مبتلا به OCD (يا هر اختلال اضطراب ديگري) ممكن است به دليل نوع "كنترل خارج از احساس" افسردگي داشته باشند. [44] شخصي كه علائم OCD را نشان مي دهد لزوماً OCD ندارد. رفتارهايي كه به صورت وسواسي يا اجباري بروز مي كنند را مي توان در موارد ديگري نيز يافت ، از جمله اختلال شخصيت وسواسي-اجباري (OCPD) ، اختلال طيف اوتيسم ، اختلالات كه ماندگاري از ويژگي هاي احتمالي آن است (ADHD ، PTSD ، اختلالات بدني يا مشكلات عادت) [45] يا از نظر باليني. برخي از افراد مبتلا به OCD داراي ويژگي هايي هستند كه معمولاً با سندرم توره مرتبط هستند ، مانند اجباري كه ممكن است شبيه تيك هاي حركتي باشد. اين اصطلاح "OCD مربوط به تيك" يا "Tourettic OCD" ناميده شده است. [46] [47] OCD اغلب با اختلال دو قطبي و اختلال افسردگي اساسي همزمان اتفاق مي افتد. بين 60-80٪ از مبتلايان به اختلال وسواس فكري در طول زندگي خود يك دوره افسردگي اساسي را تجربه مي كنند. نرخ همبودي به دليل تفاوت روش در بين 19-90 گزارش شده است. بين 9-35٪ از مبتلايان به اختلال دوقطبي نيز OCD دارند ، در حالي كه در كل جمعيت 1-2٪ است. حدود 50٪ از مبتلايان به OCD صفات سيكلوتيميك يا دوره هاي هيپومانيك را تجربه مي كنند. OCD همچنين با اختلالات اضطرابي همراه است. همزماني مادام العمر براي OCD 22٪ براي هراس خاص ، 18٪ براي اختلال اضطراب اجتماعي ، 12٪ براي اختلال وحشت و 30٪ براي اختلال اضطراب عمومي گزارش شده است. ميزان همبودي براي OCD و ADHD تا 51٪ گزارش شده است. [48] ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
تفاوت استرس و اضطراب تفاوت بين استرس و اضطراب چيست؟ دانستن تفاوت مي تواند اطمينان حاصل كند كه كمك لازم را دريافت خواهيد كرد. بين استرس و اضطراب مرز خوبي وجود دارد. هر دو پاسخ احساسي هستند ، اما استرس به طور معمول توسط يك محرك خارجي ايجاد مي شود. ماشه مي تواند كوتاه مدت باشد ، مانند مهلت كاري يا درگيري با يكي از عزيزان يا طولاني مدت ، مانند فقر ، تبعيض و بيماري مزمن. افراد تحت استرس علائم ذهني و جسمي مانند تحريك پذيري ، عصبانيت ، خستگي ، درد عضلاني ، مشكلات گوارشي و مشكل خواب را تجربه مي كنند. از طرف ديگر ، اضطراب توسط نگراني هاي مداوم و بيش از حد تعريف مي شود كه حتي در صورت عدم وجود يك عامل استرس زا نيز از بين نمي روند. اضطراب منجر به مجموعه اي از علائم تقريباً مشابه استرس مي شود: بي خوابي ، مشكل در تمركز ، خستگي ، تنش عضلاني و تحريك پذيري. استرس خفيف و اضطراب خفيف به خوبي به مكانيسم هاي كنار آمدن مشابه پاسخ مي دهند. فعاليت بدني ، رژيم غذايي مغذي و متنوع و بهداشت خوب خواب شروع خوبي است ، اما مكانيزم هاي مقابله اي ديگري نيز در دسترس است. اگر استرس يا اضطراب شما به اين تكنيك هاي مديريتي پاسخ نمي دهد ، يا اگر احساس مي كنيد كه استرس يا اضطراب بر عملكرد روزمره يا خلق و خوي شما تأثير مي گذارد ، صحبت با يك متخصص بهداشت روان را در نظر بگيريد كه مي تواند به شما كمك كند درك كنيد چه چيزي را تجربه مي كنيد و ابزارهاي اضافي كنار آمدن با شما فراهم مي كند به عنوان مثال ، يك روانشناس مي تواند به شما كمك كند تا تشخيص دهد كه آيا شما يك اختلال اضطرابي داريد يا خير. اختلالات اضطرابي از نظر شدت و مدت دوام با اضطراب كوتاه مدت متفاوت است: اضطراب به طور معمول براي ماه ها ادامه دارد و بر روحيه و عملكرد تأثير منفي مي گذارد. برخي از اختلالات اضطرابي ، مانند آگورافوبيا (ترس از مكان هاي عمومي يا فضاي باز) ، ممكن است باعث شود فرد از انجام فعاليت هاي لذت بخشي اجتناب كند يا ادامه كار را دشوار كند. اختلالات اضطرابي شايع است. براساس موسسه ملي بهداشت روان ، 19 درصد آمريكايي هاي بالاي 18 سال در يك سال گذشته داراي اختلال اضطراب بوده اند و 31 درصد از آمريكايي ها در طول زندگي خود دچار اختلال اضطراب خواهند شد. يكي از شايع ترين اختلالات اضطرابي ، اختلال اضطراب عمومي است كه هر ساله حدود 3٪ از بزرگسالان را مبتلا مي كند. براي تشخيص اين بيماري ، پزشك باليني به دنبال علائمي مانند نگراني بيش از حد و سخت كنترل كننده است كه در بيشتر روزها در طي شش ماه رخ مي دهد. نگراني ممكن است از موضوعي به موضوع ديگر بپرد. اختلال اضطراب عمومي نيز با علائم جسمي اضطراب همراه است. نوع ديگر اختلال اضطراب ، اختلال هراس است كه با حملات ناگهاني اضطراب مشخص مي شود كه ممكن است باعث تعريق ، سرگيجه و نفس نفس زدن در فرد شود. اضطراب همچنين ممكن است به صورت هراسهاي خاص (مانند ترس از پرواز) يا اضطراب اجتماعي كه با ترس فراگير از موقعيت هاي اجتماعي مشخص مي شود ، بروز كند. اختلالات اضطرابي را مي توان با روان درماني ، دارو يا تركيبي از اين دو درمان كرد. يكي از پركاربردترين رويكردهاي درماني ، درمان شناختي رفتاري است كه بر تغيير الگوهاي فكري ناسازگار مربوط به اضطراب متمركز است. درمان احتمالي ديگر ، مواجهه درماني است كه شامل مقابله با عوامل محرك اضطراب به روشي ايمن و كنترل شده به منظور شكستن چرخه ترس در اطراف ماشه است. ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
اضطراب احساسي است كه با وضعيت ناخوشايند آشفتگي دروني مشخص مي شود و اغلب با رفتار عصبي مانند گام برداشتن به جلو و عقب ، شكايات بدني و شكمبه همراه است. [1] اين احساسات ذهني ناخوشايند ترس از وقايع پيش بيني شده است. [2] [براي تأييد نياز به نقل قول] اضطراب احساس ناآرامي و نگراني است ، معمولاً به عنوان واكنش بيش از حد به موقعيتي كه فقط از نظر ذهني تهديدآميز تلقي مي شود ، تعميم يافته و متمركز نمي شود. [3] اغلب با كشيدگي عضلاني ، [4] بي قراري ، خستگي و مشكلات تمركز همراه است. اضطراب ارتباط نزديكي با ترس دارد ، كه پاسخي به يك تهديد فوري واقعي يا قابل درك است. اضطراب شامل انتظار تهديد در آينده است. [4] افرادي كه با اضطراب روبرو هستند ممكن است از موقعيت هايي كه در گذشته باعث اضطراب شده اند كناره گيري كنند. [5] اختلالات اضطرابي با بيش از حد يا مداومت بيش از دوره هاي مناسب رشد از ترس هنجاري رشد و اضطراب متفاوت است. آنها با ترس مداوم يا اضطراب ، غالباً ناشي از استرس ، با مداومت (مثلاً به طور معمول 6 ماه يا بيشتر) تفاوت دارند ، اگرچه ملاك مدت زمان به عنوان يك راهنماي كلي با برخي از انعطاف پذيري ها در نظر گرفته مي شود و گاهي كوتاه تر است مدت زمان در كودكان. [4] اضطراب انواع مختلفي دارد. اضطراب وجودي مي تواند هنگامي رخ دهد كه فرد با عصبانيت ، بحران وجودي يا احساسات پوچ گرايانه روبرو شود. افراد همچنين مي توانند با اضطراب رياضي ، اضطراب جسماني ، ترس مرحله يا اضطراب امتحان روبرو شوند. اضطراب اجتماعي به ترس از طرد شدن و ارزيابي منفي توسط افراد ديگر اشاره دارد. [21] ويرايش وجودي اطلاعات بيشتر: آنگست ، بحران وجودي و نيهيليسم سورن كي يرگگارد ، فيلسوف ، در مفهوم اضطراب (1844) ، اضطراب يا ترس مرتبط با "سرگيجه آزادي" را توصيف كرد و امكان حل مثبت اضطراب را از طريق اعمال خودآگاهانه مسئوليت و انتخاب پيشنهاد كرد. در Art and Artist (1932) ، اوتو رانك روانشناس نوشت كه آسيب رواني هنگام تولد ، برجسته ترين نماد اضطراب وجودي انسان است و ترس همزمان فرد خلاق از - و تمايل به - جدايي ، تفكيك و تمايز را در بر مي گيرد. [ نقل قول لازم است] پائول تيليچ ، متكلم ، اضطراب وجودي [22] را به عنوان "حالتي كه موجودي از عدم احتمال وجود آن آگاه است" توصيف كرد و او سه دسته را براي عدم وجود و اضطراب ناشي از آن ذكر كرد: وجود (سرنوشت و مرگ) ، اخلاقي (گناه و محكوميت) ، و معنوي (پوچي و بي معني بودن). به گفته تيليچ ، آخرين مورد از اين سه نوع اضطراب وجودي ، يعني اضطراب معنوي ، در دوران مدرن غالب است در حالي كه بقيه در دوره هاي قبلي غالب بودند. تيليچ استدلال مي كند كه اين اضطراب مي تواند به عنوان بخشي از شرايط انساني پذيرفته شود يا در برابر آن مقاومت شود اما با عواقب منفي. در شكل آسيب شناسي آن ، اضطراب معنوي ممكن است "فرد را به سمت ايجاد اعتبار در سيستم هاي معنائي كه توسط سنت و اقتدار پشتيباني مي شوند سوق دهد" حتي اگر چنين "قدرتي بدون شك بر روي سنگ واقعيت ساخته نشده باشد". [22] به گفته ويكتور فرانكل ، نويسنده كتاب جستجوي انسان براي معنا ، هنگامي كه فردي با خطرات شديد مرگبار روبرو مي شود ، اساسي ترين خواسته انسان اين است كه معنايي از زندگي را براي مبارزه با "آسيب ناپذيري" با نزديك شدن مرگ پيدا كند. [23] بسته به منبع تهديد ، نظريه روانكاوي انواع زير را از اضطراب متمايز مي كند: واقع بين روان رنجور اخلاقي تست و عملكرد مطابق قانون Yerkes-Dodson ، براي تحقق هرچه بهتر وظيفه اي مانند امتحان ، اجرا يا رويداد رقابتي ، سطح بهينه اي از انگيزه لازم است. با اين حال ، هنگامي كه اضطراب يا سطح تحريك بيش از حد مطلوب باشد ، نتيجه كاهش عملكرد است. [25] اضطراب امتحان عبارت است از ناراحتي ، دلهره يا عصبي بودن دانش آموزاني كه ترس از قبول نشدن در امتحان دارند. دانش آموزاني كه اضطراب امتحان دارند ممكن است هر يك از موارد زير را داشته باشند: ارتباط نمرات با ارزش شخصي. ترس از خجالت توسط يك معلم؛ ترس از بيگانگي با والدين يا دوستان. فشارهاي زماني يا احساس از دست دادن كنترل كنيد. تعريق ، سرگيجه ، سردرد ، ضربان قلب سريع ، حالت تهوع ، تكان خوردن ، گريه غيرقابل كنترل يا خنديدن و طبل زدن روي ميز همه موارد رايج است. از آنجا كه اضطراب امتحان ناشي از ترس از ارزيابي منفي است ، [26] اين بحث وجود دارد كه آيا اضطراب امتحان به خودي خود يك اختلال اضطراب منحصر به فرد است يا نوع خاصي از هراس اجتماعي است. [27] DSM-IV اضطراب امتحان را به عنوان نوعي هراس اجتماعي طبقه بندي مي كند. [28] در حالي كه اصطلاح "اضطراب امتحان" به طور خاص به دانش آموزان اطلاق مي شود ، [29] بسياري از كارگران از نظر شغل يا حرفه خود از همان تجربه برخوردارند. ترس از عدم انجام يك كار و ارزيابي منفي آن براي عدم موفقيت مي تواند به طور مشابه تأثير منفي بر بزرگسالان داشته باشد. [30] مديريت اضطراب امتحان بر دستيابي به آرامش و ايجاد سازوكارهايي براي مديريت اضطراب متمركز است. اضطراب غريبه ، اجتماعي و درون گروهي انسان ها به طور كلي به مقبوليت اجتماعي احتياج دارند و بنابراين گاهي اوقات از عدم تأييد ديگران وحشت دارند. درك اينكه ديگران قضاوت مي شوند ممكن است در محيط هاي اجتماعي اضطراب ايجاد كند. [31] اضطراب در هنگام تعاملات اجتماعي ، به ويژه بين غريبه ها ، در ميان جوانان معمول است. ممكن است در بزرگسالي ادامه يابد و به اضطراب اجتماعي يا ترس اجتماعي تبديل شود. "اضطراب غريبه" در كودكان كوچك فوبيا محسوب نمي شود. در بزرگسالان ، ترس بيش از حد از افراد ديگر مرحله معمول رشد نيست. به آن اضطراب اجتماعي گفته مي شود. طبق گفته كاتينگ ، [32] فوبياي اجتماعي از جمعيت نمي ترسند بلكه از اين واقعيت كه ممكن است منفي مورد قضاوت قرار گيرند ، ترس دارند. اضطراب اجتماعي از نظر درجه و شدت متفاوت است. براي برخي از افراد ، اين امر با احساس ناراحتي يا ناجور بودن در هنگام تماس اجتماعي جسمي (به عنوان مثال در آغوش گرفتن ، دست دادن و غيره) مشخص مي شود ، در حالي كه در موارد ديگر مي تواند منجر به ترس از تعامل با افراد ناآشنا شود. كساني كه از اين بيماري رنج مي برند ممكن است سبك زندگي خود را براي جبران اضطراب محدود كنند و در هر زمان ممكن تعامل اجتماعي را به حداقل برسانند. اضطراب اجتماعي همچنين جنبه اصلي برخي از اختلالات شخصيتي ، از جمله اختلال شخصيت اجتنابي را تشكيل مي دهد. [33] در حدي كه فرد از برخوردهاي اجتماعي با ديگران ناآشنا بترسد ، برخي از افراد ممكن است اضطراب را تجربه كنند خصوصاً در هنگام تعامل با اعضاي گروه يا افرادي كه عضويت گروه هاي مختلفي دارند (مثلاً از نظر نژاد ، قوميت ، طبقه ، جنسيت و غيره). بسته به ماهيت روابط پيشين ، شناختها و عوامل موقعيتي ، تماس بين گروهي ممكن است استرس زا باشد و منجر به احساس اضطراب شود. اين نگراني يا ترس از تماس با اعضاي گروه اغلب اضطراب بين نژادي يا بين گروهي ناميده مي شود. [34] همانطور كه در مورد شكلهاي عمومي تر اضطراب اجتماعي وجود دارد ، اضطراب درون گروهي داراي تأثيرات رفتاري ، شناختي و عاطفي است. به عنوان مثال ، افزايش در پردازش شماتيك و پردازش اطلاعات ساده مي تواند هنگامي كه اضطراب زياد است ، رخ دهد. در واقع ، اين موارد با كارهاي مربوط به سوگيري توجه در حافظه ضمني سازگار است. [35] [36] [37] علاوه بر اين ، تحقيقات اخير نشان داده است كه ارزيابي هاي ضمني نژادي (به عنوان مثال نگرش هاي پيش داوري خودكار) مي توانند در طي تعامل بين گروهي تقويت شوند. [38] تجارب منفي در توليد نه تنها انتظارات منفي ، بلكه رفتاري اجتناب آميز ، يا خصومت آميز مانند خصومت نشان داده شده است. [39] علاوه بر اين ، هنگامي كه با سطح اضطراب و تلاش شناختي (به عنوان مثال ، مديريت تأثيرگذاري و ارائه خود) در زمينه هاي درون گروهي مقايسه مي شود ، سطح و كاهش منابع ممكن است در شرايط بين گروهي تشديد شود. ويژگي ويرايش اضطراب مي تواند يك "حالت" كوتاه مدت باشد يا يك "ويژگي" بلند مدت شخصيتي باشد. اضطراب صفت نشان دهنده تمايل پايدار در طول عمر پاسخگويي به اضطراب حاد و حالت در پيش بيني موقعيت هاي تهديدآميز است (خواه در واقع تهديد كننده تلقي شوند يا خير). [40] يك متاآناليز نشان داد كه سطح بالاي روان رنجوري يك عامل خطر براي ايجاد علائم و اختلالات اضطرابي است. [41] چنين اضطرابي ممكن است آگاهانه يا ناخودآگاه باشد. [42] شخصيت همچنين مي تواند صفتي باشد كه منجر به اضطراب و افسردگي مي شود. از طريق تجربه ، بسياري از آنها به دليل ماهيت شخصي خودشان سخت مي توانند جمع آوري كنند. انتخاب يا تصميم اضطراب ناشي از نياز به انتخاب بين گزينه هاي مشابه به طور فزاينده اي به عنوان يك مشكل براي افراد و سازمان ها شناخته شده است. [44] در سال 2004 ، Capgemini نوشت: "امروز همه ما با انتخاب بيشتر ، رقابت بيشتر و زمان كمتري براي بررسي گزينه هاي خود يا جستجوي توصيه هاي صحيح روبرو هستيم." [45] در زمينه تصميم گيري ، غيرقابل پيش بيني بودن يا عدم اطمينان ممكن است باعث ايجاد واكنش هاي عاطفي در افراد مضطرب شود كه به طور سيستماتيك تصميم گيري را تغيير مي دهد. [46] در درجه اول دو نوع از اين نوع اضطراب وجود دارد. شكل اول به انتخابي اشاره دارد كه در آن چندين نتيجه بالقوه با احتمالات شناخته شده يا قابل محاسبه وجود داشته باشد. شكل دوم به عدم اطمينان و ابهام مربوط به زمينه تصميم گيري اشاره دارد كه در آن چندين نتيجه احتمالي با احتمال نامعلوم وجود دارد. [46] ويرايش اختلال وحشت مقاله اصلي: اختلال هراس اختلال هراس ممكن است علائم استرس و اضطراب را داشته باشد ، اما در واقع بسيار متفاوت است. اختلال هراس يك اختلال اضطرابي است كه بدون هيچ محركي اتفاق مي افتد. طبق گفته وزارت بهداشت و خدمات انساني ايالات متحده ، اين اختلال را مي توان با اپيزودهاي ترس شديد و غيرمنتظره تشخيص داد. [47] فردي كه از اختلال وحشت رنج مي برد ، سرانجام دچار ترس دائمي از حمله ديگر خواهد شد و با پيشرفت اين روند بر عملكرد روزمره و كيفيت زندگي عمومي فرد تأثير مي گذارد. توسط كلينيك كليولند گزارش شده است كه اختلال وحشت 2 تا 3 درصد از بزرگسالان آمريكايي را تحت تأثير قرار مي دهد و مي تواند از زمان نوجواني و اوايل بزرگسالي آغاز شود. برخي از علائم عبارتند از: دشواري تنفس ، درد قفسه سينه ، سرگيجه ، لرزيدن يا لرزش ، احساس ضعف ، حالت تهوع ، ترس از اينكه كنترل خود را از دست مي دهيد يا در معرض مرگ هستيد. حتي اگر آنها در هنگام حمله از اين علائم رنج مي برند ، علائم اصلي ترس مداوم از حملات وحشت در آينده است. اختلالات اضطرابي اختلالات اضطرابي گروهي از اختلالات رواني است كه با احساس اغراق آميز اضطراب و پاسخ هاي ترس مشخص مي شود. [49] اضطراب نگراني در مورد وقايع آينده است و ترس در واكنش به وقايع فعلي است. اين احساسات ممكن است علائم جسمي مانند ضربان قلب سريع و لرزش ايجاد كند. تعدادي از اختلالات اضطرابي وجود دارد: از جمله اختلال اضطراب فراگير ، ترس هراسي خاص ، اختلال اضطراب اجتماعي ، اختلال اضطراب جدايي ، آگورافوبيا ، اختلال وحشت و توهم انتخابي. اين اختلال از نظر نتايج علائم متفاوت است. مردم اغلب بيش از يك اختلال اضطرابي دارند. [49] اختلالات اضطرابي در اثر تركيبي پيچيده از عوامل ژنتيكي و محيطي ايجاد مي شود. [50] [51] براي تشخيص ، علائم به طور معمول بايد حداقل براي شش ماه وجود داشته باشد ، بيش از حد انتظار باشد و توانايي فرد در زندگي روزمره را كاهش دهد. [نياز به منبع] ساير مشكلات كه ممكن است به وجود آيد در علائم مشابه ، پركاري تيروئيد ، بيماري هاي قلبي ، كافئين ، الكل يا حشيش و استفاده از برخي داروهاي ديگر وجود دارد. [نياز به منبع] بدون درمان ، اختلالات اضطرابي تمايل دارند كه باقي بمانند. [49] [52] درمان ممكن است شامل تغيير در سبك زندگي ، مشاوره و داروها باشد. مشاوره معمولاً با نوعي رفتار درماني شناختي انجام مي شود. [53] داروها مانند داروهاي ضد افسردگي يا بتا بلاكرها ممكن است علائم را بهبود ببخشند. [52] حدود 12٪ افراد در يك سال مشخص تحت تأثير اختلال اضطراب قرار دارند و بين 5-30٪ در دوره اي از زندگي خود تحت تأثير قرار مي گيرند. [53] [54] اين بيماري در زنان تقريباً دو برابر بيشتر از مردان اتفاق مي افتد و به طور كلي قبل از 25 سالگي شروع مي شود. [49] [53] شايع ترين آنها هراسي خاص است كه تقريباً 12٪ از آن را تحت تأثير قرار مي دهد و اختلال اضطراب اجتماعي است كه در بعضي از مراحل زندگي 10٪ را تحت تأثير قرار مي دهد. آنها بيشترين تأثير را در سنين بين 15 تا 35 سال دارند و بعد از 55 سالگي كمتر مشاهده مي شوند. به نظر مي رسد نرخ در ايالات متحده و اروپا بالاتر است. اضطراب كوتاه مدت و طولاني مدت اضطراب مي تواند "حالت" كوتاه مدت باشد يا "صفت" بلند مدت. در حالي كه اضطراب صفت نشان دهنده نگراني از وقايع آينده است ، اختلالات اضطرابي گروهي از اختلالات رواني هستند كه با احساس اضطراب و ترس مشخص مي شوند. [49] ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
زندگي نامه زيگموند فرويد زيگموند فرويد (/ frɔɪd / FROYD ؛ [3] آلماني: [ˈziːkmʊnt ˈfʁɔʏt] ؛ متولد Sigismund Schlomo Freud ؛ 6 مه 1856 - 23 سپتامبر 1939) يك متخصص مغز و اعصاب اتريشي و بنيانگذار روانكاوي ، يك روش باليني براي درمان آسيب شناسي رواني از طريق گفتگو بين يك بيمار و يك روانكاو. [4] فرويد از پدر و مادر يهودي گاليسيايي در شهر فرايبرگ موراويايي ، در امپراتوري اتريش به دنيا آمد. وي در سال 1881 در دانشگاه وين به عنوان دكتر پزشكي صلاحيت يافت. [5] [6] وي پس از اتمام تحرك در سال 1885 ، به عنوان دكتراي آسيب شناسي اعصاب منصوب شد و در سال 1902 به عضويت يك استاد وابسته درآمد. [7] فرويد در وين زندگي و كار مي كرد ، زيرا در سال 1886 عمل باليني خود را در آنجا راه اندازي كرد. در 1938 ، فرويد براي فرار از آزار و اذيت نازي ها ، اتريش را ترك كرد. وي در سال 1939 در تبعيد در انگلستان درگذشت. در تأسيس روانكاوي ، فرويد تكنيك هاي درماني مانند استفاده از تداعي آزاد را كشف كرد و انتقال را كشف كرد و نقش اصلي آن را در فرايند تحليلي تعيين كرد. بازتعريف فرويد از جنسيت شامل فرمهاي نوزادي آن ، وي را بر آن داشت تا مجموعه اديپ را به عنوان اصل اصلي نظريه روانكاوي تدوين كند. [8] تجزيه و تحليل او از روياها به عنوان تحقق آرزوها ، مدل هايي را براي تجزيه و تحليل باليني شكل گيري علائم و سازوكارهاي اساسي سركوب در اختيار او قرار داد. بر اين اساس فرويد نظريه خود را در مورد ناخودآگاه شرح داد و در ادامه به ساخت مدلي از ساختار رواني متشكل از id ، ego و super-ego پرداخت. [9] فرويد وجود ميل جنسي ، انرژي جنسي شده اي را كه با آن فرايندها و ساختارهاي ذهني سرمايه گذاري مي شود و وابستگي هاي وابسته به عشق شهواني را ايجاد مي كند ، و انگيزه مرگ ، منبع تكرار اجباري ، نفرت ، پرخاشگري و احساس گناه عصبي ، فرض كرد. [10] فرويد در آثار بعدي خود تفسير و انتقاد گسترده اي از دين و فرهنگ ارائه داد. روانكاوي اگرچه به عنوان يك روش تشخيصي و باليني رو به زوال است ، اما در روانشناسي ، روانپزشكي و روان درماني و در سراسر علوم انساني همچنان تأثيرگذار است. بنابراين ، اين بحث همچنان گسترده و بحث برانگيز با توجه به اثربخشي درماني آن ، وضعيت علمي آن ، و اينكه آيا پيشرفت مي كند يا به هدف فمينيسم آسيب مي رساند ، ادامه دارد. [11] با اين وجود ، آثار فرويد انديشه معاصر غربي و فرهنگ عامه را تحت تأثير قرار داده است. اداي احترام شاعرانه W. H. Auden به فرويد در سال 1940 ، وي را چنين توصيف مي كند كه "يك جو نظر كامل ايجاد كرده است / ما تحت زندگي او زندگي متفاوت خود را انجام مي دهيم". [12] استيون فروش ميراث فرويد ، اگرچه يك حوزه بحث برانگيز بود ، اما "يكي از قوي ترين تأثيرات در انديشه قرن بيستم ، تأثير آن تنها با تأثير داروينيسم و ماركسيسم" توصيف شد. [185] هنري النبرگر اظهار داشت كه دامنه آن نفوذ در "همه زمينه هاي فرهنگ نفوذ كرده است ... تا آنجا كه شيوه زندگي و مفهوم ما را از انسان تغيير دهد". [186] روان درماني اگرچه اولين روش در عمل روان درماني كلامي فردي نبود ، [187] سيستم روانكاوي فرويد از اوايل قرن بيستم بر اين زمينه تسلط يافت و پايه و اساس بسياري از انواع بعدي را تشكيل داد. در حالي كه اين سيستم ها نظريه ها و تكنيك هاي مختلفي را در پيش گرفته اند ، همه با تلاش براي دستيابي به تغييرات رواني و رفتاري از طريق مكالمه بيماران درباره مشكلاتشان ، فرويد را دنبال كرده اند. [4] روانكاوي به اندازه گذشته و در اروپا تأثيرگذار نيست ، اگرچه در برخي از نقاط جهان ، به ويژه آمريكاي لاتين ، تأثير آن در اواخر قرن 20 گسترش يافت. روانكاوي همچنين در بسياري از مكاتب روان درماني معاصر تأثيرگذار است و منجر به كارهاي درماني نوآورانه در مدارس و خانواده ها و گروه ها شده است. [188] يك بخش تحقيقاتي قابل توجهي وجود دارد كه كارآيي روشهاي باليني روانكاوي [189] و درمانهاي روان پويايي مرتبط را در درمان طيف وسيعي از اختلالات روانشناختي نشان مي دهد. [190] نئو فرويدها ، گروهي شامل آلفرد آدلر ، اوتو رنك ، كارن هورني ، هري استاك ساليوان و اريش فروم ، نظريه محرك غريزي فرويد را رد كردند ، بر روابط بين فردي و ابراز وجود تأكيد كردند و اعمال درماني را اصلاح كردند كه منعكس كننده اين تغييرات نظري است. . آدلر منشا اين رويكرد بود ، اگرچه تأثير او غيرمستقيم به دليل ناتواني در تدوين منظم ايده هايش بود. تجزيه و تحليل نئو فرويدي تأكيد بيشتري بر رابطه بيمار با تحليلگر و كمتر در كشف ناخودآگاه دارد. [191] كارل يونگ معتقد بود كه ناخودآگاه جمعي ، كه نظم كيهاني و تاريخ گونه هاي انساني را منعكس مي كند ، مهمترين قسمت ذهن است. اين شامل كهن الگوهايي است كه در نمادهايي ظاهر مي شوند كه در خواب ، حالت هاي آشفته روحي و محصولات مختلف فرهنگي ظاهر مي شوند. يونگي ها كمتر از اينكه به ادغام بين قسمت هاي مختلف فرد علاقه مند شوند ، به رشد كودك و درگيري رواني بين خواسته ها و نيروهايي كه آنها را نااميد مي كنند ، علاقه مند هستند. هدف از درمان يونگي اصلاح اين شكاف ها بود. يونگ به ويژه روي مشكلات زندگي ميانه و بعد متمركز شد. هدف او اين بود كه به مردم اجازه دهد جنبه هاي جدا شده از خود را تجربه كنند ، مانند آنيما (خود زن سركوب شده يك مرد) ، آنيموس (خود سركوب شده مرد يك زن) ، يا سايه (يك تصوير پايين از خود) ، و بدين وسيله به خرد دست مي يابند. [191] ژاك لاكان از طريق زبانشناسي و ادبيات به روانكاوي نزديك شد. لاكان معتقد بود كه كارهاي اساسي فرويد قبل از سال 1905 انجام شده است و مربوط به تعبير خواب ، علائم روان رنجور و لغزش هايي است كه مبتني بر يك روش انقلابي براي درك زبان و ارتباط آن با تجربه و ذهنيت ، و روانشناسي نفس و روابط شي object بوده است. تئوري بر اساس سوread برداشت از آثار فرويد بود. از نظر لاكان ، بعد تعيين كننده تجربه انساني نه خود (مانند روانشناسي نفس) است و نه روابط با ديگران (مانند نظريه روابط شي) ، بلكه زبان است. لكان آرزو را مهمتر از نياز مي دانست و آن را لزوماً قابل تحمل نمي دانست. [192] ويلهلم رايش ايده هايي را ايجاد كرد كه فرويد در ابتداي تحقيقات روانكاوي خود ايجاد كرده بود اما پس از آن جايگزين شد اما هرگز سرانجام كنار نرفت. اينها مفهوم Actualneurosis و نظريه اضطراب بود كه بر اساس ايده جنون مبهم ساخته شده بود. از نظر اوليه فرويد ، آنچه واقعاً براي يك شخص اتفاق افتاد ("واقعي") ، گرايش عصبي ناشي از آن را تعيين مي كند. فرويد اين ايده را هم در مورد نوزادان و هم در بزرگسالان به كار برد. در مورد اول ، اغواگري به عنوان علل روان رنجوري هاي بعدي و در مورد آزادي جنسي ناقص در دومي مورد جستجو قرار گرفت. برخلاف فرويد ، رايچ اين عقيده را حفظ كرد كه تجربه واقعي ، به ويژه تجربه جنسي ، از اهميت اساسي برخوردار است. در دهه 1920 ، رايش "ايده هاي اصلي فرويد در مورد آزادي جنسي را تا حدي مشخص كرد كه ارگاسم را به عنوان معيارهاي عملكرد سالم تعيين كند." رايش همچنين "ايده هاي خود را در مورد شخصيت به شكلي تبديل مي كرد كه بعداً شكل بگيرد ، ابتدا به عنوان" زره عضلاني "و سرانجام به عنوان مبدل انرژي بيولوژيك جهاني ،" orgone "." [191] فريتز پرلز ، كه به توسعه گشتالت درماني كمك كرد ، تحت تأثير رايش ، يونگ و فرويد قرار گرفت. ايده اصلي گشتالت درماني اين است كه فرويد از ساختار آگاهي ، "فرايندي فعال كه به سمت ساختن كل سازمان يافته معنادار ... بين يك ارگانيسم و محيط آن حركت مي كند" را ناديده گرفت. اين كل ها ، كه ژستل ناميده مي شوند ، "الگوهايي هستند كه شامل تمام لايه هاي عملكرد ارگانيسم - فكر ، احساس و فعاليت هستند." نوروز به عنوان تقسيم در تشكيل ژست ها ، و اضطراب به عنوان ارگانيسم احساس مي كند "مبارزه براي وحدت خلاق خود" است. گشتالت درماني تلاش مي كند تا از طريق قرار دادن بيماران در تماس با "نيازهاي ارگانيسم فوري" آنها را درمان كند. پرلز رويكرد كلامي روانكاوي كلاسيك را رد كرد. صحبت در درمان گشتالت بيش از آنكه به خودشناسي برسد ، هدف بيان خود را دارد. گشتالت درماني معمولاً به جاي گسترش در مدت زمان طولاني ، به صورت گروهي و در "كارگاه هاي" متمركز انجام مي شود. به شكل هاي جديد زندگي مشترك گسترش يافته است. [191] درمان اوليه آرتور جانوف كه يك روان درماني پس از فرويدي تأثيرگذار بوده است ، با تأكيد بر تجربه اوليه كودكي به درمان روانكاوي شباهت دارد ، اما تفاوت هايي نيز با آن دارد. در حالي كه نظريه ژانوف شبيه ايده اوليه فرويد در مورد Actualneurosis است ، او روانشناسي پويايي ندارد بلكه روانشناسي طبيعت مانند Reich يا Perls دارد ، كه در آن نياز اوليه است در حالي كه آرزو مشتق و در صورت رفع نياز است. نظريه يانوف علي رغم شباهت ظاهري آن با ايده هاي فرويد ، فاقد روايت كاملاً روانشناختي از ناخودآگاه و اعتقاد به جنسيت كودك است. در حالي كه براي فرويد سلسله مراتبي از موقعيت هاي خطرناك وجود داشت ، اما براي جانوف واقعه اصلي در زندگي كودك آگاهي از اين است كه والدين آن را دوست ندارند. [191] Janov در The Primal Scream (1970) مي نويسد كه درمان اوليه با برخي از روشها به عقايد و فنون اوليه فرويد بازگشت. [193] الن باس و لورا ديويس ، از نويسندگان مشترك كتاب شجاعت براي بهبودي (1988) ، توسط فردريك كروز ، كه فرويد را تأثير اصلي بر آنها مي داند ، به عنوان "قهرمانان زنده ماندن" توصيف مي شود ، اگرچه از نظر او مديون روانكاوي كلاسيك نيستند اما به "فرويد قبل از روانكاوي ... كه گويا از بيماران هيستريك خود ترحم مي كرد ، متوجه شد كه همه آنها خاطرات بدرفتاري اوليه را در دل خود نگه داشته اند ... و با گره گشايي از سركوب آنها آنها را درمان كردند." كروز مي بيند كه فرويد با تأكيد بر "روابط مكانيكي علت و معلولي بين علامت شناسي و تحريك زودرس يك ناحيه بدن يا ديگري" ، و با پيشگامان "تكنيك موضوعي علائم بيمار با يك متقارن جنسي" ، پيش بيني حركت حافظه بهبود يافته را داشته است. "حافظه" "كروز معتقد است كه اعتماد فرويد در يادآوري دقيق خاطرات اوليه ، نظريه هاي حافظه درماني بهبود يافته مانند لنور تر را پيش بيني مي كند ، كه از نظر وي منجر به زنداني شدن نادرست افراد يا درگير شدن در دادرسي شده است. [194] ويرايش علوم پروژه هاي تحقيقاتي طراحي شده براي آزمايش تجربي نظريه هاي فرويد ، به ادبيات گسترده اي در اين زمينه منجر شده است. [195] روانشناسان آمريكايي از حدود سال 1930 شروع به تلاش براي مطالعه سركوب در آزمايشگاه تجربي كردند. در سال 1934 ، هنگامي كه Saul Rosenzweig روانشناس تجديد چاپ تلاشهاي فرويد براي مطالعه سركوب را براي فرويد ارسال كرد ، فرويد با نامه اي رد كننده پاسخ داد كه "ثروت مشاهدات قابل اعتماد" براساس ادعاهاي روانكاوي ، آنها "مستقل از تأييد تجربي" بودند. [196] سيمور فيشر و راجر پي گرينبرگ در سال 1977 نتيجه گرفتند كه برخي از مفاهيم فرويد با شواهد تجربي پشتيباني مي شوند. تجزيه و تحليل آنها از ادبيات تحقيق ، از مفاهيم فرويد در مورد صورت فلكي شخصيت دهاني و مقعدي ، گزارش وي از نقش عوامل اديپ در برخي از جنبه هاي عملكرد شخصيت مردان ، فرمول هاي وي در مورد نگراني نسبتاً بيشتر در مورد از دست دادن عشق در زنان در مقايسه با اقتصاد شخصيت مردان پشتيباني مي كند ، و نظرات وي در مورد تأثيرات تحريك كننده اضطراب همجنسگرايي در شكل گيري توهمات پارانوئيد. آنها همچنين حمايت محدود و مبهمي از نظريه هاي فرويد در مورد توسعه همجنسگرايي يافتند. آنها دريافتند كه چندين نظريه ديگر فرويد ، از جمله تصوير كردن او از روياها به عنوان اصلي ترين محتواي خواسته هاي مخفي ، ناخودآگاه و همچنين برخي از نظرات وي در مورد روان پويايي زنان ، يا مورد تأييد قرار نگرفتند و يا با آن مخالفت كردند. با بازنگري مجدد اين مسائل در سال 1996 ، آنها به اين نتيجه رسيدند كه بسياري از داده هاي تجربي مربوط به كار فرويد وجود دارد و برخي از ايده ها و نظريه هاي اصلي او را پشتيباني مي كند. [197] از ديدگاههاي ديگر مي توان به نظرات هانس آيزنك ، كه در كتاب سقوط و سقوط امپراطوري فرويد (1985) مي نويسد ، فرويد مطالعه روانشناسي و روانپزشكي را "با قدمتي حدود پنجاه سال يا بيشتر" ، عقب نشيني كرد ، [198] و مالكوم ماكميلان ، كه نتيجه گيري كرد در فرويد ارزيابي كرد (1991) كه "روش فرويد قادر به ارائه داده هاي عيني درباره فرايندهاي ذهني نيست". [199] موريس عقاب اظهار داشت كه "كاملاً قاطعانه نشان داده شده است كه به دليل وضعيت معرفت شناختي داده هاي باليني ناشي از وضعيت باليني ، اين داده ها داراي ارزش اثبات كننده مشكوك در آزمون فرضيه هاي روانكاوي هستند". [200] ريچارد وبستر ، در كتاب چرا فرويد اشتباه كرد (1995) ، روانكاوي را شايد پيچيده ترين و موفق ترين علم شبه تاريخ توصيف كرد. [201] كروز معتقد است كه روانكاوي هيچ لياقت علمي و درماني ندارد. [202] I.B. كوهن ، تفسير روياها از فرويد را يك اثر علمي انقلابي مي داند ، آخرين اثري كه در قالب كتاب منتشر مي شود. [203] در مقابل ، آلن هابسون معتقد است كه فرويد با بي اعتباري كلامي محققان قرن نوزدهم روياهايي مانند آلفرد موري و ماركيز دو هروي دو سنت دنيس در زماني كه مطالعه فيزيولوژي مغز تازه آغاز شده بود ، رشد روياي علمي را قطع كرد. نيم قرن تئوري. [204] محقق رويا ، G. ويليام دوموف ، ادعاهاي تأييد شده نظريه روياي فرويدي را مورد اختلاف قرار داده است. [205] كارل پوپر ، فيلسوف ، كه استدلال مي كرد همه نظريه هاي علمي مناسب بايد به طور بالقوه قابل جعل باشند ، ادعا كرد كه نظريه هاي روانكاوي فرويد به شكل غيرقابل انعطاف ارائه شده است ، به اين معني كه هيچ آزمايشي هرگز نمي تواند آنها را رد كند. [206] فيلسوف آدولف گرونباوم در مباني روانكاوي (1984) استدلال مي كند كه پوپر اشتباه كرده است و بسياري از نظريه هاي فرويد از نظر تجربي قابل آزمايش هستند ، موضعي كه ديگران مانند آيزنك با آن موافقند. [207] [208] راجر اسكرتون ، فيلسوف ، در كتاب "ميل جنسي" (1986) نيز استدلال هاي پوپر را رد كرد و به نظريه سركوب به عنوان نمونه اي از تئوري فرويد اشاره كرد كه نتايج قابل آزمايش دارد. اسكرتون به اين نتيجه رسيد كه روانكاوي واقعاً علمي نيست ، به اين دليل كه وابستگي غيرقابل قبولي به استعاره دارد. [209] فيلسوف دونالد لوي با گرونباوم موافق است كه نظريه هاي فرويد جعلي است اما ادعاي گرونباوم را مبني بر اينكه موفقيت درماني تنها مبناي تجربي است كه بر روي آن قرار مي گيرند يا سقوط مي كنند ، اختلاف نظر دارد ، با اين استدلال كه در صورت استفاده از پرونده هاي باليني ، مي توان طيف وسيعي از شواهد تجربي را ارائه داد ملاحظه. [210] در مطالعه روانكاوي در ايالات متحده ، ناتان هيل در مورد "كاهش روانكاوي در روانپزشكي" طي سالهاي 1965 تا 1985 گزارش داد. [211] ادامه اين روند توسط آلن استون متذكر شد: "هرچه روانشناسي دانشگاهي" علمي "تر و روانپزشكي از نظر زيست شناختي تر مي شود ، روانكاوي كنار گذاشته مي شود." [212] پل استپانسكي ضمن اشاره به اينكه روانكاوي همچنان در علوم انساني تأثيرگذار است ، "تعداد ناچيزي از ساكنان روانپزشكي كه ترجيح مي دهند آموزش روانكاوي را دنبال كنند" و "سوابق غيرتحليل آميز روساي روانپزشكي در دانشگاههاي بزرگ" از جمله شواهدي است كه وي براي نتيجه گيري خود عنوان مي كند كه "چنين روندهاي تاريخي گواهي حاشيه سازي روانكاوي در روانپزشكي آمريكا است". [213] با اين وجود فرويد به عنوان سومين روانشناس پر استناد در قرن بيستم قرار گرفت ، بر اساس بررسي روانشناسي عمومي از روانشناسان آمريكايي و متون روانشناسي ، كه در سال 2002 منتشر شد. [214] همچنين ادعا شده است كه در فراتر از "ارتدوكسي گذشته نه چندان دور ... ايده هاي جديد و تحقيقات جديد منجر به بيدار كردن شديد علاقه به روانكاوي از رشته هاي همسايه از علوم انساني تا علوم اعصاب و از جمله غير تحليلي شده است. درمانها تحقيقات در زمينه نوظهور عصب روانپزشكي ، تأسيس شده توسط عصب شناس و روانكاو مارك سولمز ، [216] با برخي روانكاوان كه خود مفهوم را نقد مي كنند ، بحث برانگيز است. [217] سولمز و همكارانش استدلال كردند كه يافته هاي عصبي-علمي "به طور گسترده اي مطابق" با نظريه هاي فرويدي است كه ساختارهاي مغزي مربوط به مفاهيم فرويدي مانند ميل جنسي ، محرك ها ، ناخودآگاه و سركوب را نشان مي دهد. [218] [219] دانشمندان علوم اعصاب كه كار فرويد را تأييد كرده اند شامل ديويد ايگلمن است كه معتقد است فرويد "با ايجاد" اولين كاوش در روشي كه دولت هاي پنهان مغز در فكر و رفتار رانندگي مشاركت مي كنند "" روانپزشكي را متحول كرد "[220] و برنده نوبل اريك كندل كه استدلال مي كند كه "روانكاوي هنوز منسجم ترين و رضايت بخش ترين ديدگاه ذهن را نشان مي دهد." فلسفه روانكاوي هم به عنوان راديكال و هم محافظه كارانه تفسير شده است. تا دهه 1940 ، اين جامعه محافظه كارانه توسط جامعه فكري اروپا و آمريكا ديده مي شد. منتقدان خارج از جنبش روانكاوي ، چه در جناح چپ سياسي و چه در راست ، فرويد را محافظه كار مي دانستند. فروم استدلال كرده بود كه چندين جنبه از نظريه روانكاوي در كتاب "ترس از آزادي" (1942) ، ارزيابي مورد تأييد نويسندگان دلسوز در سمت راست ، منافع واكنش سياسي را تأمين مي كند. در كتاب فرويد: ذهن اخلاق گرا (1959) ، فيليپ ريف فرويد را مردي به تصوير كشيد كه مردان را ترغيب مي كرد از يك سرنوشت ناگزير ناخوشايند بهترين استفاده را ببرند و به همين دليل تحسين برانگيز است. در دهه 1950 ، هربرت ماركوزه تفسير رايج در آن زمان از فرويد به عنوان محافظه كار در اروس و تمدن (1955) را به چالش كشيد ، همانطور كه ليونل تريلينگ در فرويد و بحران فرهنگ ما و نورمن او براون در زندگي عليه مرگ (1959). 222] اروس و تمدن كمك كردند تا اين ايده كه فرويد و كارل ماركس از منظرهاي مختلف به سوالات مشابه مي پردازند براي چپ معتبر باشد. ماركوزه از تجديدنظرطلباني نئو فرويدي به دليل كنارگذاشتن نظريه هاي به ظاهر بدبينانه مانند غريزه مرگ انتقاد كرد و معتقد بود كه اين تئوري ها مي توانند در جهتي اتوپيكي قرار گيرند. نظريه هاي فرويد همچنين بر مكتب فرانكفورت و نظريه انتقادي به طور كلي تأثير گذاشت. [223] فرويد توسط مارك ، كه اهميت فرويد براي روانپزشكي را با اهميت ماركس براي اقتصاد موازي مي دانست [224] و توسط پل رابينسون ، كه فرويد را انقلابي مي داند كه سهم وي در انديشه قرن بيستم از نظر اهميت با ماركس قابل مقايسه است ، با مارك مقايسه كرد. مشاركت در انديشه قرن نوزدهم. [225] فروم فرويد ، ماركس و انيشتين را "معماران عصر مدرن" مي خواند ، اما اين عقيده را كه ماركس و فرويد به يك اندازه قابل توجه بودند ، رد مي كند و معتقد است كه ماركس از نظر تاريخي بسيار مهم تر و متفكر ظريف تري است. با اين وجود فروم به دليل تغيير دائمي در درك ماهيت انسان ، فرويد را اعتبار مي داند. [226] ژيل دلوز و فليكس گاتاري در ضد اديپ (1972) مي نويسند كه روانكاوي از آن جهت كه تقريباً از ابتدا فاسد شد ، شبيه انقلاب روسيه است. آنها معتقدند كه اين امر با توسعه نظريه عقده اديپ توسط فرويد آغاز شد ، كه آنها آن را ايده آليست مي دانند. [227] ژان پل سارتر با انتقاد از نظريه فرويد در مورد ناخودآگاه در هستي و نيستي (1943) ادعا مي كند كه آگاهي اساساً خودآگاه است. سارتر همچنين مي كوشد برخي از ايده هاي فرويد را با روايت خود از زندگي بشر سازگار كند و از اين طريق "روانكاوي وجودي" ايجاد كند كه در آن مقولات علي با دسته هاي غايت شناختي جايگزين مي شوند. [228] موريس مرلوپونتي فرويد را يكي از پيش بيني كنندگان پديدارشناسي مي داند ، [229] در حالي كه تئودور د. آدورنو ادموند هوسرل ، بنيانگذار پديدارشناسي را مغاير فلسفي فرويد مي داند ، مي نويسد كه جدال هوسرل در برابر روانشناسي مي تواند عليه روانكاوي باشد. . [230] پاول ريكور ، فرويد را يكي از سه "استاد سوicion ظن" مي داند ، در كنار ماركس و نيچه ، [231] به دليل ماسك پوشاندن "دروغها و توهمات آگاهي". [232] ريكور و يورگن هابرماس به ايجاد يك "نسخه هرمنوتيكي فرويد" كمك كرده اند ، نسخه اي كه "وي را بعنوان مهمترين عامل تغيير از درك عيني ، تجربي گرايانه از قلمرو انسان به يك موضوعيت و تفسير تأكيدگر ادعا كرد." [233] آلتوسر براي تفسير مجدد سرمايه ماركس از مفهوم بيش از حد تعيين فرويد استفاده كرد. [234] ژان فرانسوا ليوتار نظريه ناخودآگاه را ايجاد كرد كه روايت فرويد از كار رويايي را معكوس مي كند: از نظر ليوتار ، ناخودآگاه نيرويي است كه شدت آن از طريق تغيير شكل به جاي تراكم آشكار مي شود. [235] ژاك دريدا دريافت كه فرويد هم چهره متاخر تاريخ متافيزيك غرب است و هم نيچه و هايدگر ، پيشرو مارك راديكاليسم خود هستند. [236] بسياري از محققان فرويد را موازي افلاطون مي دانند و مي نويسند كه آنها تئوري تقريباً مشابهي در مورد روياها دارند و نظريه هاي مشابهي در مورد ساختار سه جانبه روح يا شخصيت انسان دارند ، حتي اگر سلسله مراتب بين قسمت هاي روح تقريباً برعكس شود. [237 ] [238] ارنست گلنر استدلال مي كند كه نظريه هاي فرويد يك وارونگي از افلاطون است. در حالي كه افلاطون سلسله مراتبي را ذاتي ماهيت واقعيت مي ديد و براي تأييد هنجارها به آن اعتماد مي كرد ، فرويد يك طبيعت گراي بود كه نمي توانست چنين رويكردي را دنبال كند. نظريه هاي هر دو مرد بين ساختار ذهن انسان و جامعه موازي بود ، اما در حالي كه افلاطون مي خواست ابر نفس را كه با اشرافيت مطابقت دارد تقويت كند ، فرويد مي خواست خود را كه با طبقه متوسط مطابقت دارد تقويت كند. [ 239] پاول ويتز روانكاوي فرويدي را با توميسم مقايسه مي كند ، و به اعتقاد سنت توماس در وجود "شعور ناخودآگاه" و "استفاده مكرر او از كلمه و مفهوم" ميل جنسي "اشاره دارد - گاهي اوقات به معناي خاص تري از فرويد ، اما هميشه به روشي در توافق با استفاده از فرويد. " ويتز اظهار مي دارد كه احتمالاً فرويد از اينكه نظريه ناخودآگاه وي يادآور آكويناس است بي اطلاع بوده است. ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
سندرم داون سندرم داون يا سندرم داون كه با نام تريزومي 21 نيز شناخته مي شود ، نوعي اختلال ژنتيكي است كه در اثر وجود تمام يا بخشي از كپي سوم كروموزوم 21 ايجاد مي شود. [2] اين بيماري معمولاً با تاخيرهاي رشد جسمي ، ناتواني ذهني خفيف تا متوسط و ويژگي هاي مشخصه صورت همراه است. [1] ضريب هوشي متوسط يك بزرگسال جوان مبتلا به سندرم داون 50 است ، معادل توانايي ذهني كودك 8 يا 9 ساله ، اما اين مي تواند بسيار متفاوت باشد. والدين فرد مبتلا معمولاً از نظر ژنتيكي طبيعي هستند. [12] اين احتمال از مادران 20 ساله كمتر از 1/0 درصد در سن 45 سالگي به 3 درصد افزايش مي يابد. [3] اعتقاد بر اين است كه كروموزوم اضافي به طور اتفاقي رخ مي دهد ، هيچ فعاليت رفتاري يا فاكتور محيطي شناخته شده اي وجود ندارد كه احتمال را تغيير دهد. [13] سندرم داون را مي توان در دوران بارداري با غربالگري قبل از تولد و پس از آن آزمايش تشخيصي يا پس از تولد با مشاهده مستقيم و آزمايش ژنتيكي تشخيص داد. [5] از زمان معرفي غربالگري ، بارداري با تشخيص اغلب از طريق سقط جنين خاتمه مي يابد. [14] [15] غربالگري منظم براي مشكلات بهداشتي رايج در سندرم داون در طول زندگي فرد توصيه مي شود. [8] هيچ درماني براي سندرم داون وجود ندارد. [16] نشان داده شده است كه آموزش و مراقبت مناسب كيفيت زندگي را بهبود مي بخشد. [6] برخي از كودكان مبتلا به سندرم داون در كلاسهاي معمولي مدرسه تحصيل مي كنند ، در حالي كه ديگران به آموزش تخصصي تر نياز دارند. [7] برخي از افراد مبتلا به سندرم داون از دبيرستان فارغ التحصيل مي شوند و تعداد كمي از آنها تحصيلات متوسطه را دنبال مي كنند. [17] در بزرگسالي ، حدود 20٪ در ايالات متحده در برخي ظرفيت ها كار پولي انجام مي دهند ، [18] و بسياري از آنها به يك محيط كار پناهنده احتياج دارند. [7] در امور مالي و حقوقي غالباً به حمايت نياز است. [9] اميد به زندگي در كشورهاي توسعه يافته با مراقبت هاي بهداشتي مناسب حدود 50 تا 60 سال است. [8] [9] سندرم داون يكي از رايج ترين ناهنجاري هاي كروموزومي در انسان است. [8] اين بيماري در حدود 1 از 1000 نوزاد هر ساله به وجود مي آيد. [1] در سال 2015 ، سندرم داون در 5.4 ميليون نفر در سطح جهان وجود داشت و منجر به 27000 مرگ شد ، در حالي كه 43000 مرگ در سال 1990 كاهش داشت. [10] [11] [19] اين نام به نام دكتر انگليسي لانگدون داون ، كه در سال 1866 اين سندرم را كاملاً توصيف كرد ، نامگذاري شده است. [20] برخي از جنبه هاي اين بيماري قبلاً توسط روانپزشك فرانسوي ژان اتين دومنيك اسكوئرول در سال 1838 و پزشك فرانسوي ادوارد سوگوين در سال 1844 شرح داده شد. [21] علت ژنتيكي سندرم داون در سال 1959 كشف شد. كساني كه مبتلا به سندرم داون هستند تقريباً هميشه از نظر جسمي و ذهني معلوليت دارند. [22] در بزرگسالي ، توانايي هاي ذهني آنها به طور معمول با توانايي هاي يك كودك 8 يا 9 ساله مشابه است. [8] آنها همچنين معمولاً عملكرد ايمني ضعيفي دارند [12] و به طور كلي در سنين بالاتر به مراحل عطف رشد مي رسند. [9] آنها در معرض خطر ابتلا به تعدادي ديگر از مشكلات سلامتي هستند ، از جمله نقص مادرزادي قلب ، صرع ، سرطان خون ، بيماري هاي تيروئيد و اختلالات رواني. [20] افراد مبتلا به سندرم داون ممكن است برخي از اين خصوصيات جسمي را داشته باشند: چانه كوچك ، چشم هاي مايل ، ضعف عضلاني ، پل بيني صاف ، چين خوردگي كف دست و زبان بيرون زده به دليل كوچك بودن دهان و زبان نسبتاً بزرگ . [27] [28] اين تغييرات مجاري هوايي منجر به آپنه انسدادي خواب در حدود نيمي از افراد مبتلا به سندرم داون مي شود. [20] ساير ويژگي هاي مشترك عبارتند از: صورت صاف و پهن ، [27] گردن كوتاه ، انعطاف پذيري بيش از حد مفصل ، فضاي اضافي بين انگشت شست و انگشت دوم ، الگوهاي غير عادي در نوك انگشتان و انگشتان كوتاه. [24] [27] بي ثباتي مفصل آتلانواكسيال در حدود 20٪ اتفاق مي افتد و ممكن است 1-2٪ منجر به آسيب نخاع شود. [8] [9] دررفتگي لگن ممكن است بدون ضربه در حداكثر يك سوم افراد مبتلا به سندرم داون رخ دهد. [20] رشد قد كندتر است ، در نتيجه در بزرگسالاني كه تمايل به كوتاهي قد دارند - متوسط قد براي مردان 154 سانتي متر (5 فوت 1 اينچ) و براي زنان 142 سانتي متر (4 فوت 8 اينچ) است. [30] افراد مبتلا به سندرم داون با افزايش سن در معرض خطر چاقي قرار دارند. [20] نمودارهاي رشد به طور خاص براي كودكان مبتلا به سندرم داون تهيه شده است. [20] عصبي اين سندرم باعث ايجاد حدود يك سوم موارد ناتواني ذهني مي شود. [12] بسياري از نقاط عطف رشد با توانايي خزيدن كه معمولاً حدود 8 ماه به جاي 5 ماه اتفاق مي افتد و توانايي راه رفتن مستقل به طور معمول در حدود 21 ماه به جاي 14 ماه اتفاق مي افتد. [31] بيشتر افراد مبتلا به سندرم داون داراي ناتواني ذهني خفيف (ضريب هوشي: 50-69) يا متوسط (ضريب هوشي: 35-50) هستند كه در برخي موارد داراي مشكلات شديد (ضريب هوشي: 20 تا 35) هستند. [1] [32] كساني كه مبتلا به سندرم داون موزاييك هستند به طور معمول داراي نمره IQ 10-30 امتياز بالاتر هستند. [33] با افزايش سن ، افراد مبتلا به سندرم داون به طور معمول عملكرد بدتري نسبت به هم سن و سالان خود دارند. [32] [34] معمولاً ، افراد مبتلا به سندرم داون درك زبان بهتري نسبت به توانايي صحبت دارند. [20] [32] بين 10 تا 45٪ يا لكنت دارند و يا گفتاري سريع و نامنظم دارند ، و درك آنها دشوار است. [35] بعد از رسيدن به سن 30 سالگي ، برخي ممكن است توانايي تكلم خود را از دست بدهند. [8] آنها معمولاً مهارتهاي اجتماعي را به خوبي انجام مي دهند. [20] مشكلات رفتاري معمولاً به اندازه ساير سندرمهاي مرتبط با ناتواني ذهني مسئله مهمي نيست. [32] در كودكان مبتلا به سندرم داون ، بيماري رواني تقريباً در 30٪ با اوتيسم در 5-10٪ اتفاق مي افتد. [9] افراد مبتلا به سندرم داون طيف وسيعي از احساسات را تجربه مي كنند. [36] در حالي كه افراد مبتلا به سندرم داون به طور كلي خوشحال هستند ، [37] علائم افسردگي و اضطراب ممكن است در اوايل بزرگسالي ايجاد شود. [8] كودكان و بزرگسالان مبتلا به سندرم داون در معرض خطر افزايش حملات صرعي هستند كه در 5-10٪ كودكان و تا 50٪ بزرگسالان رخ مي دهد. [8] اين شامل افزايش خطر ابتلا به نوع خاصي از تشنج به نام اسپاسم شيرخواران است. [20] بسياري (15٪) كه 40 سال يا بيشتر عمر مي كنند به بيماري آلزايمر مبتلا مي شوند. [38] در كساني كه به 60 سال سن مي رسند ، 70-50٪ به اين بيماري مبتلا هستند. حواس اختلالات شنوايي و بينايي در بيش از نيمي از افراد مبتلا به سندرم داون رخ مي دهد. [20] مشكلات بينايي در 38 تا 80٪ رخ مي دهد. [1] بين 20 تا 50٪ دچار استرابيسم هستند كه در آن دو چشم با هم حركت نمي كنند. [1] آب مرواريد (كدر بودن عدسي چشم) در 15٪ رخ مي دهد ، [9] و ممكن است از بدو تولد وجود داشته باشد. [1] قوز قرنيه (قرنيه باريك مخروطي شكل) [8] و گلوكوم (افزايش فشار چشم) نيز شيوع بيشتري دارند ، [1] و همچنين عيوب انكساري كه به عينك يا تماس نياز دارند. [8] لكه هاي قلم مو (نقاط كوچك سفيد يا مايل به خاكستري / قهوه اي در قسمت خارجي عنبيه) در 38 تا 85 درصد افراد وجود دارد. [1] مشكلات شنوايي در 50-90٪ كودكان مبتلا به سندرم داون مشاهده مي شود. [39] اين اغلب نتيجه اوتيت مياني همراه با افيوژن است كه در 50-70٪ [9] و عفونتهاي مزمن گوش كه در 40 تا 60٪ رخ مي دهد. [40] عفونت گوش غالباً از اولين سال زندگي شروع مي شود و تا حدي به دليل عملكرد ضعيف لوله استاش است. [41] [42] موم بيش از حد گوش همچنين مي تواند باعث كاهش شنوايي به دليل انسداد مجراي گوش خارجي شود. [8] حتي يك درجه خفيف كم شنوايي مي تواند پيامدهاي منفي براي گفتار ، درك زبان و دانشگاهيان داشته باشد. [1] [42] بعلاوه ، كنار گذاشتن شنوايي به عنوان عاملي در زوال اجتماعي و شناختي مهم است. [43] كاهش شنوايي مربوط به سن از نوع حسي-عصبي در سنين خيلي زودتري اتفاق مي افتد و 10-70٪ افراد مبتلا به سندرم داون را تحت تأثير قرار مي دهد. [8] قلب ميزان بيماري مادرزادي قلب در نوزادان تازه متولد شده با سندرم داون حدود 40٪ است. [24] از كساني كه به بيماري قلبي مبتلا هستند ، حدود 80٪ داراي نقص ديواره دهليزي بطني يا نقص ديواره بطني هستند كه مورد اول بيشتر است. [8] مشكلات دريچه ميترال با افزايش سن ، حتي در افرادي كه از بدو تولد بدون مشكلات قلبي هستند ، معمول مي شود. [8] مشكلات ديگري كه ممكن است رخ دهد شامل تترالوژي فالوت و مجراي شرياني است. [41] افراد مبتلا به سندرم داون در معرض خطر سخت شدن عروق هستند. [8] سرطان اگرچه خطر كلي سرطان در سندرم داون تغيير نكرده است ، [44] خطر سرطان بيضه و برخي سرطانهاي خون ، از جمله لوسمي لنفوبلاستيك حاد (ALL) و لوسمي مگاكاريوبلاستيك حاد (AMKL) افزايش مي يابد در حالي كه خطر ساير افراد غير خون وجود دارد سرطان ها كاهش مي يابد. [8] اعتقاد بر اين است كه افراد مبتلا به سندرم داون در معرض خطر ابتلا به سرطان هاي ناشي از سلول هاي زايايي هستند ، چه اين سرطان ها به خون و چه غير خون مرتبط باشند. [45] سرطان هاي خون سرطان خون در كودكان مبتلا به سندرم داون 10 تا 15 برابر بيشتر است. [20] به طور خاص ، سرطان خون حاد لنفوبلاستيك 20 برابر بيشتر است و نوع مگاكاريوبلاستيك آن لوسمي حاد ميلوئيدي (سرطان خون حاد مگاكاريوبلاستيك) 500 برابر بيشتر است. [46] لوسمي مگاكاريوبلاستيك حاد (AMKL) لوسمي مگاكاريوبلاست ها ، سلول هاي پيش ساز مگاكاريوسيت ها است كه پلاكت هاي خون را تشكيل مي دهند. [46] لوسمي لنفوبلاستيك حاد در سندرم داون ، 1-3٪ از كل موارد كودكي ALL را تشكيل مي دهد. اين غالباً در افراد بالاتر از نه سال يا تعداد گلبول هاي سفيد خون بيشتر از 50000 در ميكروليتر اتفاق مي افتد و در افراد كمتر از يك سال نادر است. ALL در سندرم داون نتايج ضعيف تري نسبت به ساير موارد ALL در افراد بدون سندرم داون دارد. [47] [48] در سندرم داون ، AMKL به طور معمول با بيماري ميلوپروليفراتيو گذرا (TMD) ، يك اختلال در توليد سلول هاي خوني پيش مي آيد كه در آن مگاكاريوبلاست هاي غير سرطاني با جهش در ژن GATA1 به سرعت در دوره بعدي بارداري تقسيم مي شوند. [46] [49] اين بيماري 3-10٪ از نوزادان مبتلا به داون را تحت تأثير قرار مي دهد. [46] گرچه اغلب در طي سه ماه پس از تولد به طور خود به خود برطرف مي شود ، اما مي تواند باعث ايجاد خون ، كبد يا ساير عوارض جدي شود. [50] در حدود 10٪ موارد ، TMD در طي سه ماه تا پنج سال پس از رفع آن به AMKL پيشرفت مي كند. [46] [50] [51] سرطان هاي غير خون افراد مبتلا به سندرم داون كمتر در معرض خطر ابتلا به تمام سرطان هاي بزرگ جامد از جمله در ريه ، پستان ، دهانه رحم قرار دارند و كمترين ميزان نسبي در سنين 50 سال به بالا وجود دارد. [45] اين خطر كم به دليل افزايش بيان ژنهاي سركوبگر تومور موجود در كروموزوم 21 تصور مي شود. [52] [45] يك استثنا سرطان سلولهاي زاياي بيضه است كه در سندرم داون با سرعت بالاتري رخ مي دهد. [45] غدد درون ريز مشكلات غده تيروئيد در 20 تا 50 درصد افراد مبتلا به سندرم داون اتفاق مي افتد. [8] [20] تيروئيد كم رايج ترين شكل است كه تقريباً در نيمي از افراد مشاهده مي شود. [8] مشكلات تيروئيد مي تواند به دليل تيروئيد ضعيف يا ناكارآمد هنگام تولد باشد (معروف به كم كاري تيروئيد مادرزادي) كه در 1٪ رخ مي دهد [9] يا بعداً به دليل حمله به سيستم تيروئيد به تيروئيد و در نتيجه بيماري گريوز يا كم كاري تيروئيد خود ايمني ايجاد مي شود. . [53] ديابت نوع 1 نيز شيوع بيشتري دارد. [8] دستگاه گوارش يبوست در تقريبا نيمي از افراد مبتلا به سندرم داون رخ مي دهد و ممكن است منجر به تغيير رفتار شود. [20] يك علت بالقوه بيماري هيرشپرونگ است كه در 2-15٪ اتفاق مي افتد ، كه به دليل كمبود سلول هاي عصبي كنترل كننده روده بزرگ است. [54] از ديگر مشكلات مادرزادي مكرر مي توان به آترزي اثني عشر ، تنگي پيلوريك ، ديورتيكول مكل و سوراخ شدن سوراخ مقعد اشاره كرد. [41] بيماري سلياك حدود 7-20٪ را تحت تأثير قرار مي دهد [8] [20] و بيماري ريفلاكس معده نيز بسيار شايع است. [41] دندانها افراد مبتلا به سندرم داون بيشتر مستعد ابتلا به التهاب لثه و همچنين بيماري زودرس شديد پريودنتال ، التهاب لثه نكروزان كننده زخم و از دست دادن زودرس دندان ، به ويژه در دندانهاي جلويي تحتاني هستند. [55] [56] در حالي كه پلاك و بهداشت ضعيف دهان از عوامل موثر در اين زمينه هستند ، شدت اين بيماري هاي پريودنتال را نمي توان تنها با عوامل خارجي توضيح داد. [56] تحقيقات نشان مي دهد كه شدت آن احتمالاً نتيجه ضعف سيستم ايمني بدن است. [56] [57] سيستم ايمني ضعيف همچنين به افزايش بروز عفونت هاي مخمري در دهان (از كانديدا آلبيكانس) كمك مي كند. [57] در افراد مبتلا به سندرم داون ، عليرغم كاهش مقادير بزاق ، [58] عادت هاي بهداشت دهان و دندان و شاخص هاي بالاتر پلاك ، تمايل به بزاق قليايي بيشتر و در نتيجه مقاومت بيشتر در برابر پوسيدگي دندان وجود دارد. [55] [57] [58] [59] ميزان بالاتر سايش دندان و دندان قروچه نيز شايع است. [57] ساير تظاهرات شايع دهاني سندرم داون شامل بزرگ شدن زبان هيپوتونيك ، لبهاي پوستي و هيپوتونيك ، تنفس دهاني ، كام باريك با دندانهاي شلوغ ، سو mal گرفتگي كلاس III با فك بالا و كراس بايت عقب ، لايه برداري تاخيري دندانهاي شيري و تاخير در رويش دندانهاي بزرگسالان ، كوتاهتر ريشه ها روي دندان ها و اغلب دندان هاي از دست رفته و بدشكل (معمولاً كوچكتر). [55] [57] [58] [59] تظاهرات كمتر شايع شامل شكاف لب و كام و هيپوكلسيفيكاسيون ميناي دندان (شيوع 20٪) است. [59] باروري مردان مبتلا به سندرم داون معمولاً بچه هاي پدري ندارند ، در حالي كه زنان نسبت به افرادي كه تحت تأثير قرار نمي گيرند ، نرخ باروري كمتري دارند. [60] تخمين زده مي شود كه باروري در 30-50٪ زنان وجود دارد. [61] يائسگي معمولاً در سنين پايين تر اتفاق مي افتد. [8] تصور مي شود كه باروري ضعيف در مردان به دليل مشكلات توسعه اسپرم است. با اين حال ، ممكن است مربوط به عدم فعاليت جنسي نيز باشد. [60] تا سال 2006 ، سه مورد از مردان مبتلا به فرزندپروري سندرم داون و 26 مورد از بچه دار شدن زنان گزارش شده است. [60] بدون فن آوري هاي كمك باروري ، حدود نيمي از كودكان مبتلا به سندرم داون نيز به اين سندرم مبتلا مي شوند. [60] [62] ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
|
|
[ ساخت وبلاگ : ratablog.com] |