دنياي روانشناسي
 

زندگي نامه زيگموند فرويد

زيگموند فرويد (/ frɔɪd / FROYD ؛ [3] آلماني: [ˈziːkmʊnt ˈfʁɔʏt] ؛ متولد Sigismund Schlomo Freud ؛ 6 مه 1856 - 23 سپتامبر 1939) يك متخصص مغز و اعصاب اتريشي و بنيانگذار روانكاوي ، يك روش باليني براي درمان آسيب شناسي رواني از طريق گفتگو بين يك بيمار و يك روانكاو. [4]

فرويد

فرويد از پدر و مادر يهودي گاليسيايي در شهر فرايبرگ موراويايي ، در امپراتوري اتريش به دنيا آمد. وي در سال 1881 در دانشگاه وين به عنوان دكتر پزشكي صلاحيت يافت. [5] [6] وي پس از اتمام تحرك در سال 1885 ، به عنوان دكتراي آسيب شناسي اعصاب منصوب شد و در سال 1902 به عضويت يك استاد وابسته درآمد. [7] فرويد در وين زندگي و كار مي كرد ، زيرا در سال 1886 عمل باليني خود را در آنجا راه اندازي كرد. در 1938 ، فرويد براي فرار از آزار و اذيت نازي ها ، اتريش را ترك كرد. وي در سال 1939 در تبعيد در انگلستان درگذشت. در تأسيس روانكاوي ، فرويد تكنيك هاي درماني مانند استفاده از تداعي آزاد را كشف كرد و انتقال را كشف كرد و نقش اصلي آن را در فرايند تحليلي تعيين كرد. بازتعريف فرويد از جنسيت شامل فرمهاي نوزادي آن ، وي را بر آن داشت تا مجموعه اديپ را به عنوان اصل اصلي نظريه روانكاوي تدوين كند. [8] تجزيه و تحليل او از روياها به عنوان تحقق آرزوها ، مدل هايي را براي تجزيه و تحليل باليني شكل گيري علائم و سازوكارهاي اساسي سركوب در اختيار او قرار داد. بر اين اساس فرويد نظريه خود را در مورد ناخودآگاه شرح داد و در ادامه به ساخت مدلي از ساختار رواني متشكل از id ، ego و super-ego پرداخت. [9] فرويد وجود ميل جنسي ، انرژي جنسي شده اي را كه با آن فرايندها و ساختارهاي ذهني سرمايه گذاري مي شود و وابستگي هاي وابسته به عشق شهواني را ايجاد مي كند ، و انگيزه مرگ ، منبع تكرار اجباري ، نفرت ، پرخاشگري و احساس گناه عصبي ، فرض كرد. [10] فرويد در آثار بعدي خود تفسير و انتقاد گسترده اي از دين و فرهنگ ارائه داد. روانكاوي اگرچه به عنوان يك روش تشخيصي و باليني رو به زوال است ، اما در روانشناسي ، روانپزشكي و روان درماني و در سراسر علوم انساني همچنان تأثيرگذار است. بنابراين ، اين بحث همچنان گسترده و بحث برانگيز با توجه به اثربخشي درماني آن ، وضعيت علمي آن ، و اينكه آيا پيشرفت مي كند يا به هدف فمينيسم آسيب مي رساند ، ادامه دارد. [11] با اين وجود ، آثار فرويد انديشه معاصر غربي و فرهنگ عامه را تحت تأثير قرار داده است. اداي احترام شاعرانه W. H. Auden به فرويد در سال 1940 ، وي را چنين توصيف مي كند كه "يك جو نظر كامل ايجاد كرده است / ما تحت زندگي او زندگي متفاوت خود را انجام مي دهيم". [12]

استيون فروش ميراث فرويد ، اگرچه يك حوزه بحث برانگيز بود ، اما "يكي از قوي ترين تأثيرات در انديشه قرن بيستم ، تأثير آن تنها با تأثير داروينيسم و ​​ماركسيسم" توصيف شد. [185] هنري النبرگر اظهار داشت كه دامنه آن نفوذ در "همه زمينه هاي فرهنگ نفوذ كرده است ... تا آنجا كه شيوه زندگي و مفهوم ما را از انسان تغيير دهد". [186] روان درماني اگرچه اولين روش در عمل روان درماني كلامي فردي نبود ، [187] سيستم روانكاوي فرويد از اوايل قرن بيستم بر اين زمينه تسلط يافت و پايه و اساس بسياري از انواع بعدي را تشكيل داد. در حالي كه اين سيستم ها نظريه ها و تكنيك هاي مختلفي را در پيش گرفته اند ، همه با تلاش براي دستيابي به تغييرات رواني و رفتاري از طريق مكالمه بيماران درباره مشكلاتشان ، فرويد را دنبال كرده اند. [4] روانكاوي به اندازه گذشته و در اروپا تأثيرگذار نيست ، اگرچه در برخي از نقاط جهان ، به ويژه آمريكاي لاتين ، تأثير آن در اواخر قرن 20 گسترش يافت. روانكاوي همچنين در بسياري از مكاتب روان درماني معاصر تأثيرگذار است و منجر به كارهاي درماني نوآورانه در مدارس و خانواده ها و گروه ها شده است. [188] يك بخش تحقيقاتي قابل توجهي وجود دارد كه كارآيي روشهاي باليني روانكاوي [189] و درمانهاي روان پويايي مرتبط را در درمان طيف وسيعي از اختلالات روانشناختي نشان مي دهد. [190] نئو فرويدها ، گروهي شامل آلفرد آدلر ، اوتو رنك ، كارن هورني ، هري استاك ساليوان و اريش فروم ، نظريه محرك غريزي فرويد را رد كردند ، بر روابط بين فردي و ابراز وجود تأكيد كردند و اعمال درماني را اصلاح كردند كه منعكس كننده اين تغييرات نظري است. . آدلر منشا اين رويكرد بود ، اگرچه تأثير او غيرمستقيم به دليل ناتواني در تدوين منظم ايده هايش بود. تجزيه و تحليل نئو فرويدي تأكيد بيشتري بر رابطه بيمار با تحليلگر و كمتر در كشف ناخودآگاه دارد. [191]

كارل يونگ معتقد بود كه ناخودآگاه جمعي ، كه نظم كيهاني و تاريخ گونه هاي انساني را منعكس مي كند ، مهمترين قسمت ذهن است. اين شامل كهن الگوهايي است كه در نمادهايي ظاهر مي شوند كه در خواب ، حالت هاي آشفته روحي و محصولات مختلف فرهنگي ظاهر مي شوند. يونگي ها كمتر از اينكه به ادغام بين قسمت هاي مختلف فرد علاقه مند شوند ، به رشد كودك و درگيري رواني بين خواسته ها و نيروهايي كه آنها را نااميد مي كنند ، علاقه مند هستند. هدف از درمان يونگي اصلاح اين شكاف ها بود. يونگ به ويژه روي مشكلات زندگي ميانه و بعد متمركز شد. هدف او اين بود كه به مردم اجازه دهد جنبه هاي جدا شده از خود را تجربه كنند ، مانند آنيما (خود زن سركوب شده يك مرد) ، آنيموس (خود سركوب شده مرد يك زن) ، يا سايه (يك تصوير پايين از خود) ، و بدين وسيله به خرد دست مي يابند. [191] ژاك لاكان از طريق زبانشناسي و ادبيات به روانكاوي نزديك شد. لاكان معتقد بود كه كارهاي اساسي فرويد قبل از سال 1905 انجام شده است و مربوط به تعبير خواب ، علائم روان رنجور و لغزش هايي است كه مبتني بر يك روش انقلابي براي درك زبان و ارتباط آن با تجربه و ذهنيت ، و روانشناسي نفس و روابط شي object بوده است. تئوري بر اساس سوread برداشت از آثار فرويد بود. از نظر لاكان ، بعد تعيين كننده تجربه انساني نه خود (مانند روانشناسي نفس) است و نه روابط با ديگران (مانند نظريه روابط شي) ، بلكه زبان است. لكان آرزو را مهمتر از نياز مي دانست و آن را لزوماً قابل تحمل نمي دانست. [192] ويلهلم رايش ايده هايي را ايجاد كرد كه فرويد در ابتداي تحقيقات روانكاوي خود ايجاد كرده بود اما پس از آن جايگزين شد اما هرگز سرانجام كنار نرفت. اينها مفهوم Actualneurosis و نظريه اضطراب بود كه بر اساس ايده جنون مبهم ساخته شده بود. از نظر اوليه فرويد ، آنچه واقعاً براي يك شخص اتفاق افتاد ("واقعي") ، گرايش عصبي ناشي از آن را تعيين مي كند. فرويد اين ايده را هم در مورد نوزادان و هم در بزرگسالان به كار برد. در مورد اول ، اغواگري به عنوان علل روان رنجوري هاي بعدي و در مورد آزادي جنسي ناقص در دومي مورد جستجو قرار گرفت. برخلاف فرويد ، رايچ اين عقيده را حفظ كرد كه تجربه واقعي ، به ويژه تجربه جنسي ، از اهميت اساسي برخوردار است. در دهه 1920 ، رايش "ايده هاي اصلي فرويد در مورد آزادي جنسي را تا حدي مشخص كرد كه ارگاسم را به عنوان معيارهاي عملكرد سالم تعيين كند." رايش همچنين "ايده هاي خود را در مورد شخصيت به شكلي تبديل مي كرد كه بعداً شكل بگيرد ، ابتدا به عنوان" زره عضلاني "و سرانجام به عنوان مبدل انرژي بيولوژيك جهاني ،" orgone "." [191]

فريتز پرلز ، كه به توسعه گشتالت درماني كمك كرد ، تحت تأثير رايش ، يونگ و فرويد قرار گرفت. ايده اصلي گشتالت درماني اين است كه فرويد از ساختار آگاهي ، "فرايندي فعال كه به سمت ساختن كل سازمان يافته معنادار ... بين يك ارگانيسم و ​​محيط آن حركت مي كند" را ناديده گرفت. اين كل ها ، كه ژستل ناميده مي شوند ، "الگوهايي هستند كه شامل تمام لايه هاي عملكرد ارگانيسم - فكر ، احساس و فعاليت هستند." نوروز به عنوان تقسيم در تشكيل ژست ها ، و اضطراب به عنوان ارگانيسم احساس مي كند "مبارزه براي وحدت خلاق خود" است. گشتالت درماني تلاش مي كند تا از طريق قرار دادن بيماران در تماس با "نيازهاي ارگانيسم فوري" آنها را درمان كند. پرلز رويكرد كلامي روانكاوي كلاسيك را رد كرد. صحبت در درمان گشتالت بيش از آنكه به خودشناسي برسد ، هدف بيان خود را دارد. گشتالت درماني معمولاً به جاي گسترش در مدت زمان طولاني ، به صورت گروهي و در "كارگاه هاي" متمركز انجام مي شود. به شكل هاي جديد زندگي مشترك گسترش يافته است. [191] درمان اوليه آرتور جانوف كه يك روان درماني پس از فرويدي تأثيرگذار بوده است ، با تأكيد بر تجربه اوليه كودكي به درمان روانكاوي شباهت دارد ، اما تفاوت هايي نيز با آن دارد. در حالي كه نظريه ژانوف شبيه ايده اوليه فرويد در مورد Actualneurosis است ، او روانشناسي پويايي ندارد بلكه روانشناسي طبيعت مانند Reich يا Perls دارد ، كه در آن نياز اوليه است در حالي كه آرزو مشتق و در صورت رفع نياز است. نظريه يانوف علي رغم شباهت ظاهري آن با ايده هاي فرويد ، فاقد روايت كاملاً روانشناختي از ناخودآگاه و اعتقاد به جنسيت كودك است. در حالي كه براي فرويد سلسله مراتبي از موقعيت هاي خطرناك وجود داشت ، اما براي جانوف واقعه اصلي در زندگي كودك آگاهي از اين است كه والدين آن را دوست ندارند. [191] Janov در The Primal Scream (1970) مي نويسد كه درمان اوليه با برخي از روشها به عقايد و فنون اوليه فرويد بازگشت. [193]

الن باس و لورا ديويس ، از نويسندگان مشترك كتاب شجاعت براي بهبودي (1988) ، توسط فردريك كروز ، كه فرويد را تأثير اصلي بر آنها مي داند ، به عنوان "قهرمانان زنده ماندن" توصيف مي شود ، اگرچه از نظر او مديون روانكاوي كلاسيك نيستند اما به "فرويد قبل از روانكاوي ... كه گويا از بيماران هيستريك خود ترحم مي كرد ، متوجه شد كه همه آنها خاطرات بدرفتاري اوليه را در دل خود نگه داشته اند ... و با گره گشايي از سركوب آنها آنها را درمان كردند." كروز مي بيند كه فرويد با تأكيد بر "روابط مكانيكي علت و معلولي بين علامت شناسي و تحريك زودرس يك ناحيه بدن يا ديگري" ، و با پيشگامان "تكنيك موضوعي علائم بيمار با يك متقارن جنسي" ، پيش بيني حركت حافظه بهبود يافته را داشته است. "حافظه" "كروز معتقد است كه اعتماد فرويد در يادآوري دقيق خاطرات اوليه ، نظريه هاي حافظه درماني بهبود يافته مانند لنور تر را پيش بيني مي كند ، كه از نظر وي منجر به زنداني شدن نادرست افراد يا درگير شدن در دادرسي شده است. [194] ويرايش علوم پروژه هاي تحقيقاتي طراحي شده براي آزمايش تجربي نظريه هاي فرويد ، به ادبيات گسترده اي در اين زمينه منجر شده است. [195] روانشناسان آمريكايي از حدود سال 1930 شروع به تلاش براي مطالعه سركوب در آزمايشگاه تجربي كردند. در سال 1934 ، هنگامي كه Saul Rosenzweig روانشناس تجديد چاپ تلاشهاي فرويد براي مطالعه سركوب را براي فرويد ارسال كرد ، فرويد با نامه اي رد كننده پاسخ داد كه "ثروت مشاهدات قابل اعتماد" براساس ادعاهاي روانكاوي ، آنها "مستقل از تأييد تجربي" بودند. [196] سيمور فيشر و راجر پي گرينبرگ در سال 1977 نتيجه گرفتند كه برخي از مفاهيم فرويد با شواهد تجربي پشتيباني مي شوند. تجزيه و تحليل آنها از ادبيات تحقيق ، از مفاهيم فرويد در مورد صورت فلكي شخصيت دهاني و مقعدي ، گزارش وي از نقش عوامل اديپ در برخي از جنبه هاي عملكرد شخصيت مردان ، فرمول هاي وي در مورد نگراني نسبتاً بيشتر در مورد از دست دادن عشق در زنان در مقايسه با اقتصاد شخصيت مردان پشتيباني مي كند ، و نظرات وي در مورد تأثيرات تحريك كننده اضطراب همجنسگرايي در شكل گيري توهمات پارانوئيد. آنها همچنين حمايت محدود و مبهمي از نظريه هاي فرويد در مورد توسعه همجنسگرايي يافتند. آنها دريافتند كه چندين نظريه ديگر فرويد ، از جمله تصوير كردن او از روياها به عنوان اصلي ترين محتواي خواسته هاي مخفي ، ناخودآگاه و همچنين برخي از نظرات وي در مورد روان پويايي زنان ، يا مورد تأييد قرار نگرفتند و يا با آن مخالفت كردند. با بازنگري مجدد اين مسائل در سال 1996 ، آنها به اين نتيجه رسيدند كه بسياري از داده هاي تجربي مربوط به كار فرويد وجود دارد و برخي از ايده ها و نظريه هاي اصلي او را پشتيباني مي كند. [197]

از ديدگاههاي ديگر مي توان به نظرات هانس آيزنك ، كه در كتاب سقوط و سقوط امپراطوري فرويد (1985) مي نويسد ، فرويد مطالعه روانشناسي و روانپزشكي را "با قدمتي حدود پنجاه سال يا بيشتر" ، عقب نشيني كرد ، [198] و مالكوم ماكميلان ، كه نتيجه گيري كرد در فرويد ارزيابي كرد (1991) كه "روش فرويد قادر به ارائه داده هاي عيني درباره فرايندهاي ذهني نيست". [199] موريس عقاب اظهار داشت كه "كاملاً قاطعانه نشان داده شده است كه به دليل وضعيت معرفت شناختي داده هاي باليني ناشي از وضعيت باليني ، اين داده ها داراي ارزش اثبات كننده مشكوك در آزمون فرضيه هاي روانكاوي هستند". [200] ريچارد وبستر ، در كتاب چرا فرويد اشتباه كرد (1995) ، روانكاوي را شايد پيچيده ترين و موفق ترين علم شبه تاريخ توصيف كرد. [201] كروز معتقد است كه روانكاوي هيچ لياقت علمي و درماني ندارد. [202] I.B. كوهن ، تفسير روياها از فرويد را يك اثر علمي انقلابي مي داند ، آخرين اثري كه در قالب كتاب منتشر مي شود. [203] در مقابل ، آلن هابسون معتقد است كه فرويد با بي اعتباري كلامي محققان قرن نوزدهم روياهايي مانند آلفرد موري و ماركيز دو هروي دو سنت دنيس در زماني كه مطالعه فيزيولوژي مغز تازه آغاز شده بود ، رشد روياي علمي را قطع كرد. نيم قرن تئوري. [204] محقق رويا ، G. ويليام دوموف ، ادعاهاي تأييد شده نظريه روياي فرويدي را مورد اختلاف قرار داده است. [205]

كارل پوپر ، فيلسوف ، كه استدلال مي كرد همه نظريه هاي علمي مناسب بايد به طور بالقوه قابل جعل باشند ، ادعا كرد كه نظريه هاي روانكاوي فرويد به شكل غيرقابل انعطاف ارائه شده است ، به اين معني كه هيچ آزمايشي هرگز نمي تواند آنها را رد كند. [206] فيلسوف آدولف گرونباوم در مباني روانكاوي (1984) استدلال مي كند كه پوپر اشتباه كرده است و بسياري از نظريه هاي فرويد از نظر تجربي قابل آزمايش هستند ، موضعي كه ديگران مانند آيزنك با آن موافقند. [207] [208] راجر اسكرتون ، فيلسوف ، در كتاب "ميل جنسي" (1986) نيز استدلال هاي پوپر را رد كرد و به نظريه سركوب به عنوان نمونه اي از تئوري فرويد اشاره كرد كه نتايج قابل آزمايش دارد. اسكرتون به اين نتيجه رسيد كه روانكاوي واقعاً علمي نيست ، به اين دليل كه وابستگي غيرقابل قبولي به استعاره دارد. [209] فيلسوف دونالد لوي با گرونباوم موافق است كه نظريه هاي فرويد جعلي است اما ادعاي گرونباوم را مبني بر اينكه موفقيت درماني تنها مبناي تجربي است كه بر روي آن قرار مي گيرند يا سقوط مي كنند ، اختلاف نظر دارد ، با اين استدلال كه در صورت استفاده از پرونده هاي باليني ، مي توان طيف وسيعي از شواهد تجربي را ارائه داد ملاحظه. [210] در مطالعه روانكاوي در ايالات متحده ، ناتان هيل در مورد "كاهش روانكاوي در روانپزشكي" طي سالهاي 1965 تا 1985 گزارش داد. [211] ادامه اين روند توسط آلن استون متذكر شد: "هرچه روانشناسي دانشگاهي" علمي "تر و روانپزشكي از نظر زيست شناختي تر مي شود ، روانكاوي كنار گذاشته مي شود." [212] پل استپانسكي ضمن اشاره به اينكه روانكاوي همچنان در علوم انساني تأثيرگذار است ، "تعداد ناچيزي از ساكنان روانپزشكي كه ترجيح مي دهند آموزش روانكاوي را دنبال كنند" و "سوابق غيرتحليل آميز روساي روانپزشكي در دانشگاههاي بزرگ" از جمله شواهدي است كه وي براي نتيجه گيري خود عنوان مي كند كه "چنين روندهاي تاريخي گواهي حاشيه سازي روانكاوي در روانپزشكي آمريكا است". [213] با اين وجود فرويد به عنوان سومين روانشناس پر استناد در قرن بيستم قرار گرفت ، بر اساس بررسي روانشناسي عمومي از روانشناسان آمريكايي و متون روانشناسي ، كه در سال 2002 منتشر شد. [214] همچنين ادعا شده است كه در فراتر از "ارتدوكسي گذشته نه چندان دور ... ايده هاي جديد و تحقيقات جديد منجر به بيدار كردن شديد علاقه به روانكاوي از رشته هاي همسايه از علوم انساني تا علوم اعصاب و از جمله غير تحليلي شده است.

درمانها

تحقيقات در زمينه نوظهور عصب روانپزشكي ، تأسيس شده توسط عصب شناس و روانكاو مارك سولمز ، [216] با برخي روانكاوان كه خود مفهوم را نقد مي كنند ، بحث برانگيز است. [217] سولمز و همكارانش استدلال كردند كه يافته هاي عصبي-علمي "به طور گسترده اي مطابق" با نظريه هاي فرويدي است كه ساختارهاي مغزي مربوط به مفاهيم فرويدي مانند ميل جنسي ، محرك ها ، ناخودآگاه و سركوب را نشان مي دهد. [218] [219] دانشمندان علوم اعصاب كه كار فرويد را تأييد كرده اند شامل ديويد ايگلمن است كه معتقد است فرويد "با ايجاد" اولين كاوش در روشي كه دولت هاي پنهان مغز در فكر و رفتار رانندگي مشاركت مي كنند "" روانپزشكي را متحول كرد "[220] و برنده نوبل اريك كندل كه استدلال مي كند كه "روانكاوي هنوز منسجم ترين و رضايت بخش ترين ديدگاه ذهن را نشان مي دهد."

فلسفه

روانكاوي هم به عنوان راديكال و هم محافظه كارانه تفسير شده است. تا دهه 1940 ، اين جامعه محافظه كارانه توسط جامعه فكري اروپا و آمريكا ديده مي شد. منتقدان خارج از جنبش روانكاوي ، چه در جناح چپ سياسي و چه در راست ، فرويد را محافظه كار مي دانستند. فروم استدلال كرده بود كه چندين جنبه از نظريه روانكاوي در كتاب "ترس از آزادي" (1942) ، ارزيابي مورد تأييد نويسندگان دلسوز در سمت راست ، منافع واكنش سياسي را تأمين مي كند. در كتاب فرويد: ذهن اخلاق گرا (1959) ، فيليپ ريف فرويد را مردي به تصوير كشيد كه مردان را ترغيب مي كرد از يك سرنوشت ناگزير ناخوشايند بهترين استفاده را ببرند و به همين دليل تحسين برانگيز است. در دهه 1950 ، هربرت ماركوزه تفسير رايج در آن زمان از فرويد به عنوان محافظه كار در اروس و تمدن (1955) را به چالش كشيد ، همانطور كه ليونل تريلينگ در فرويد و بحران فرهنگ ما و نورمن او براون در زندگي عليه مرگ (1959). 222] اروس و تمدن كمك كردند تا اين ايده كه فرويد و كارل ماركس از منظرهاي مختلف به سوالات مشابه مي پردازند براي چپ معتبر باشد. ماركوزه از تجديدنظرطلباني نئو فرويدي به دليل كنارگذاشتن نظريه هاي به ظاهر بدبينانه مانند غريزه مرگ انتقاد كرد و معتقد بود كه اين تئوري ها مي توانند در جهتي اتوپيكي قرار گيرند. نظريه هاي فرويد همچنين بر مكتب فرانكفورت و نظريه انتقادي به طور كلي تأثير گذاشت. [223] فرويد توسط مارك ، كه اهميت فرويد براي روانپزشكي را با اهميت ماركس براي اقتصاد موازي مي دانست [224] و توسط پل رابينسون ، كه فرويد را انقلابي مي داند كه سهم وي در انديشه قرن بيستم از نظر اهميت با ماركس قابل مقايسه است ، با مارك مقايسه كرد. مشاركت در انديشه قرن نوزدهم. [225] فروم فرويد ، ماركس و انيشتين را "معماران عصر مدرن" مي خواند ، اما اين عقيده را كه ماركس و فرويد به يك اندازه قابل توجه بودند ، رد مي كند و معتقد است كه ماركس از نظر تاريخي بسيار مهم تر و متفكر ظريف تري است. با اين وجود فروم به دليل تغيير دائمي در درك ماهيت انسان ، فرويد را اعتبار مي داند. [226] ژيل دلوز و فليكس گاتاري در ضد اديپ (1972) مي نويسند كه روانكاوي از آن جهت كه تقريباً از ابتدا فاسد شد ، شبيه انقلاب روسيه است. آنها معتقدند كه اين امر با توسعه نظريه عقده اديپ توسط فرويد آغاز شد ، كه آنها آن را ايده آليست مي دانند. [227]

ژان پل سارتر با انتقاد از نظريه فرويد در مورد ناخودآگاه در هستي و نيستي (1943) ادعا مي كند كه آگاهي اساساً خودآگاه است. سارتر همچنين مي كوشد برخي از ايده هاي فرويد را با روايت خود از زندگي بشر سازگار كند و از اين طريق "روانكاوي وجودي" ايجاد كند كه در آن مقولات علي با دسته هاي غايت شناختي جايگزين مي شوند. [228] موريس مرلوپونتي فرويد را يكي از پيش بيني كنندگان پديدارشناسي مي داند ، [229] در حالي كه تئودور د. آدورنو ادموند هوسرل ، بنيانگذار پديدارشناسي را مغاير فلسفي فرويد مي داند ، مي نويسد كه جدال هوسرل در برابر روانشناسي مي تواند عليه روانكاوي باشد. . [230] پاول ريكور ، فرويد را يكي از سه "استاد سوicion ظن" مي داند ، در كنار ماركس و نيچه ، [231] به دليل ماسك پوشاندن "دروغها و توهمات آگاهي". [232] ريكور و يورگن هابرماس به ايجاد يك "نسخه هرمنوتيكي فرويد" كمك كرده اند ، نسخه اي كه "وي را بعنوان مهمترين عامل تغيير از درك عيني ، تجربي گرايانه از قلمرو انسان به يك موضوعيت و تفسير تأكيدگر ادعا كرد." [233] آلتوسر براي تفسير مجدد سرمايه ماركس از مفهوم بيش از حد تعيين فرويد استفاده كرد. [234] ژان فرانسوا ليوتار نظريه ناخودآگاه را ايجاد كرد كه روايت فرويد از كار رويايي را معكوس مي كند: از نظر ليوتار ، ناخودآگاه نيرويي است كه شدت آن از طريق تغيير شكل به جاي تراكم آشكار مي شود. [235] ژاك دريدا دريافت كه فرويد هم چهره متاخر تاريخ متافيزيك غرب است و هم نيچه و هايدگر ، پيشرو مارك راديكاليسم خود هستند. [236]

بسياري از محققان فرويد را موازي افلاطون مي دانند و مي نويسند كه آنها تئوري تقريباً مشابهي در مورد روياها دارند و نظريه هاي مشابهي در مورد ساختار سه جانبه روح يا شخصيت انسان دارند ، حتي اگر سلسله مراتب بين قسمت هاي روح تقريباً برعكس شود. [237 ] [238] ارنست گلنر استدلال مي كند كه نظريه هاي فرويد يك وارونگي از افلاطون است. در حالي كه افلاطون سلسله مراتبي را ذاتي ماهيت واقعيت مي ديد و براي تأييد هنجارها به آن اعتماد مي كرد ، فرويد يك طبيعت گراي بود كه نمي توانست چنين رويكردي را دنبال كند. نظريه هاي هر دو مرد بين ساختار ذهن انسان و جامعه موازي بود ، اما در حالي كه افلاطون مي خواست ابر نفس را كه با اشرافيت مطابقت دارد تقويت كند ، فرويد مي خواست خود را كه با طبقه متوسط ​​مطابقت دارد تقويت كند. [ 239] پاول ويتز روانكاوي فرويدي را با توميسم مقايسه مي كند ، و به اعتقاد سنت توماس در وجود "شعور ناخودآگاه" و "استفاده مكرر او از كلمه و مفهوم" ميل جنسي "اشاره دارد - گاهي اوقات به معناي خاص تري از فرويد ، اما هميشه به روشي در توافق با استفاده از فرويد. " ويتز اظهار مي دارد كه احتمالاً فرويد از اينكه نظريه ناخودآگاه وي يادآور آكويناس است بي اطلاع بوده است. 

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۲ شهريور ۱۳۹۹ ] [ ۰۹:۴۹:۳۳ ] [ زهرا اسفندياري ] [ نظرات (0) ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

نويسندگان
مطالب تصادفی
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 0
دیروز : 0
افراد آنلاین : 1
همه : 0
چت باکس
موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
امکانات وب